دی ماه ۱۴۰۱، از کل ماه تنها ۸ روز مدرسه حضوری بوده و از ابتدای سال تحصیلی، بچهها ۳۸ روز به مدرسه رفتهاند. در طول یک هفته، ۲ روز بهخاطر مدیریت گاز، ۱ روز بهخاطر بارش برف و ۲ روز هم به دلیل آلودگی هوا غیرحضوری بوده است. مشخص نیست که ادامه سال تحصیلی به چه شکل خواهد بود.
با چشم خود، بطالت و سرگردانی کودکان و نوجوانان را میبینم. روزهایی که باید صرف آموزششان شود، بیهوده در خانه با آموزشی نصفهنیمه و سرهمبندی هدر میروند.
در این مدت مطمئن شدم که:
- چقدر ارزش آموزش در این مملکت ناچیز است. از جایی که به کوچکترین بهانهای سیستم آموزشش تعطیل میشود، توقع رشد و پیشرفت نمیتوان داشت.
- مدیریت معنا ندارد. نهتنها در بدنه اصلی کشورداری که مانع بروز مشکلاتی مثل آلودگی هوا، کمبود گاز و غیره شود، بلکه در سطح آموزش همگانی و عالی، تا زمان باارزش نسل جوان تلف نشود.
- خلاقیت از بین رفته است. نه تنها در سطح کلان، برای پیداکردن راهحل بلکه در سطح یک مدیر مدرسه و معلم هم خلاقیت برای یافتن راهحل و گذر از چنین بحرانهایی وجود ندارد.
- منافع شخصی حرف اول را میزند.
بیش از ۱۰ سال است که بطور مستقیم با آلودگی هوای تهران درگیرم. یعنی از زمانی که پسر بزرگم مهدکودک میرفت و من هم شاغل بودم. قطعن این داستان ۱۰ سال قبلتر هم بود، منتهی تاثیرش روی من و زندگیام اینقدر قابل توجه نبود.
تمام استرسها و تنشهای سرکار و خانه را یادم هست. به همین دلیل کاملن مادران شاغل را با چنین شرایطی درک میکنم. زمانی که صبح بیدار میشدی و میفهمیدی که مهدهای کودک و مدارس ابتدایی تهران به دلیل آلودگی هوا تعطیل است. از طرفی نگرانی آسیب فیزیکی ناشی از آلودگی بر خودت و فرزندت، از طرف دیگر تشویش کار و مسئولیتهای محوله. بچه را کار کنم. مرخصیهای ناگهانی و تازه درصورت امکان، درخواست از مادرم برای نگهداری و هزارویک استرس دیگر.
البته من از جمله خوششانسها بودم که مادرم همراهم بود و کارم طوری بود که از خانه و بدون حضور هم میتوانستم به مسئولیتهایم برسم. اما میشناختم و هستند بسیاری مادران شاغلی که شرایط مناسب نداشتند و علاوه بر تشویشهایی که گفتم، مسائل دیگری را هم تجربه میکردند.
زمانی منزلمان طبقه پنجم بود. من هرروز صبح از پنجره روبه شمال آسمان و کوهها را نگاه میکردم و کلی برای خودم هواشناس شده بودم.
یادم هست پاییز و زمستان سال ۹۱ ، سه هفته متوالی خانهنشین شدم. پسر بزرگم مهدکودکی بود و پسر کوچکم را باردار بودم. انواع کانالهای هواشناسی را در گوشیام داشتم و هرروز برنامهریزی که اگر تعطیل شد، چه کنم.
پاییز سال ۹۸، به تعطیلات آلودگی و برف، تعطیلات شلوغی و عزاداری هم اضافه شد و همه اینها بعلاوه تعطیلات کرونا باعث شد، کارم را ازدست بدهم.
دو سال تمام خانهنشین شدم. بهترین ساعتهای روزم، با مدیریت تحصیل دوتا پسربچه دبستانی گذشت. انگار دوسال، یک دبستان پسرانه مهمان خانه بود. درست است که حالا نگرانی تعطیلی نابهنگام آلودگی را نداشتم – هرچند که بازهم باوجود تعطیلی مدارس، آلودگی هوا همچنان برقرار بود- اما چندین برابر آسیبهای آموزش آنلاین اضافه شد.
اگر در همین ده سال گذشته، اقدامی کاربردی و جدی انجام میشد، این مشکل تا حد زیادی حل میشد. اما چی بگم. حالا در اردیبهشت ماه هم تعطیلی آلودگی داریم. امتحانات عقب میافتد و هزارویک برنامه بهم میریزد. این وسط هم طبق معمول مادروپدرها و بچهها سرگردان میشوند.
در این شهر راه حل همه چیز، تعطیلی مدارس شده است. آن هم نه به دلیل آلودگی هوا بلکه به بهانه آلودگی هوا. حالا که ده بهانه دیگر هم به آن اضافه شده است. دریغ از یک مغز متفکر، دریغ از یک مدیرِ مسئول، دریغ از ذرهای درایت.
نسل آیندهای که نصف سال تحصیلی مدرسه نمیروند. با آموزش آنلاین ناقص تدریس میشوند، با تقلبِ آنلاین، امتحان میدهند. با سهلگیری به دلیل مشکلات آنلاین، ارزیابی میشوند.
درست است که محتوای آموزشی ایران منسوخ است و دنیا، مهارتمحور شده است اما از کشوری که خودِ آموزش را در معنی اصیل خود بیارزش میکند، نمیتوان امید تغییر مثبت داشت. حال آموزش ریاضی و علوم باشد یا آموزش مهارت.
یک پاسخ
افلیا جان این خاطرات هواشناسی شما من رو یاد خاطرات خودم انداخت که دائم در حال تکرار شدن هستند و من گاهی به قدری خسته میشم که نمیتونم هیچ کاری انجام بدم و بدتر از اون قادر نیستم فکر کنم.
من میبینم که تا تمرینی رو نمیتونه انجام بدم جوابش رو توی اینترنت پیدا میکنه. وقتی معلمشون نیمساعت وقت میده از استرس به من میگه باید بالای سرم بشینی و هرچی رو بلد نبودم تند بگی واقعن این نوع اموزش به هیچ دردی نمیخوره.
کی این بحران آلودگی تموم میشه. کی مسئولین میشینن و یه فکر اساسی میکنن خدا میدونه.