آدمی را که توصیف میکنم، فارغ از جنسیت حتمن در زندگی دیدهاید. بعضی بدشانساند و در فامیل دارند و برخی دورتر، میان آشنایان یا همکاران. شاید هم فقط یکبار تجربهای چند دقیقهای داشتهاید. اما بعید میدانم چنین کسی را تابحال ندیده باشید، بخصوص که تعدادشان روبه فزونی است.
زن یا مردی میانسال را تجسم کنید که فقطِ فقطِ فقط، به فکر خودش است. یعنی هیچ چیزِ هیچ کسِ دیگر به هیچ نقطهای از بدنش نیست. تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد، خودشان و آنچه که مربوط به آنهاست. بقیه؟ (Fuck them all). هرکس هم که سر راهشان قرار بگیرد یا انتقادی بهشان بکند، با قلدری و بددهنی مواجه میشود. سرووضعشان هم چشمگیر نیست. احتمالن چون جز راحتی خودشان به چیز دیگری توجه نمیکنند. منظورم این است که لزومی نمیبینند برای دیگران آراسته باشند. از ناراحت کردن دیگران و توهین هیچ ابایی ندارند و پشیمان هم نمیشوند. مگر کارشان به طرز مفتضحانهای ناجور باشد یا عاقبت جبرانناپذیری به دنبال داشته باشد.
من، یک فامیلی داشتم(باشد که خدا رحمتش کند) که هیچکس ازش دل خوشی نداشت. تمام خاطرات باقیمانده از این بندهخدا خلاصه شده در توهینها و تحقیرهایی که حواله دیگران کرده بود. اگر جایگاهت رفیع بود، آنوقت فقط مورد انتقاد قرار میگرفتی وگرنه که خدارحم کند. یک حس خودبرتربینی کاذب داشت که فکر میکرد حق دارد، هرکس را یک نوازشی بکند.
خاطره خودم که شاخص است به نحوه درست کردن شامی(یک غذای شمالی) در مراسم فوت پدربزرگم برمیگردد. پاپای من در ماه رمضان فوت کرد و چون خیلی انسان شریف و مردمداری بود- برعکس بعضیها- یک هفته تمام مردم میآمدند خانهاش و ما در سه نوبت ناهار، افطار و شام مجبور به پذیرایی بودیم. حالا وسط آن هیریویری، گیر دادند به من که شامیها را خراب میکنی، آنگاه برای من کنفرانس روش درست انداختن شامی را برگزار فرمودند.
حالا میخواهم یک نمونه دیگر را به شما معرفی کنم. یک خانمِ زندگینامهنویس که در مقطعی شهرت کوتاهی بدست آورد. اما به همان دلایلی که در بالا ذکر کردم، هیچکس، بخصوص مدیر ادبیاش او را تحویل نمیگرفت و برخلاف میل زیادش به کارکردن، هیچ پیشنهاد کاری و به دنبالش درآمدی نداشت.
قافله بهقدری تنگ شد که دیگر فروش اموالش هم هزینههایش را پوشش نمیداد. اینجا بود که از یک فرصت نادر استفاده کرد و با کمک ذهن خلاقش توانست یک راه درآمدزایی-البته غیرقانونی- برای خود بسازد.
این خانم، سراپا عیب نبود بلکه دو مهارت کلیدی داشت. یکی اینکه محققی دقیق بود و دیگری جدیت و پشتکاری تحسینآمیز در کارش داشت.
با اینکه میدانست کارش غیرقانونی است اما بقدری آن کار را خوب انجام میداد و نتایج خوب میگرفت که برایش بسیار لذتبخش بود. برای همین در پایان از آنچه کرده بود پشیمان نبود اما فهمید که هزینهای که بابت آن پرداخت کرده، بسیار سنگین بوده است.
تقلبهای ادبی خانم « لی عزرائیل» منجر به نوشتن کتاب « آیا میتوانی مرا ببخشی؟» در سال ۲۰۰۸ شد که در آن خاطراتش را از این زندگی مجرمانه کوتاه اعتراف کردهاست. براساس این کتاب، فیلم آن با بازی خانم ملیسا مککارثی، در نقش لی در سال ۲۰۱۸ ساخته شد.
میتوانید خلاصه داستان را در اینجا (قسمت دهم) بشنوید.
آخرین دیدگاهها