نوجوان بودم. یادم نیست چند سالم بود. مدتها بود که به پدرومادرم اصرار میکردم که مرا کلاس موسیقی بگذارید. اما موافقت نمیکردند. بقدری اصرار کردم که در تولدم، مامانبزرگ و خالهها برایم یک کیبورد خریدند تا بلکه قضیهی ساز حل شود و من فقط کلاس بروم. اما حتا کلاس هم نگذاشتند بروم. نمیدانم چه دلیلی داشت این همه مقاومت در مقابل کلاس هنری؟
تنها کلاسی که اجازه داشتم، بروم و باید هم میرفتم، کلاس زبان انگلیسی بود. ولی هیچ کلاس ورزشی یا موسیقی یا هنری را موافقت نمیکردند. آنقدرها هم بچهی سرکشی نبودم که خودم اقدام کنم یا در جای دیگری به قولی حالشان را بگیرم. در خودم فرو میرفتم. طوری شده بود که بیاختیار اشکم سرازیر میشد. خیلی روزها و شبها در اتاقم گریه میکردم.
تکلیفم دربارهی کلاس معلوم بود اما انگار زخم عمیقتری برداشته بودم. اینکه آنچه من میخواهم اصلن اهمیتی نداشت، بلکه آنچه آنها میخواستند مهم بود. برای توجیه تصمیمشان هم من را نشانه میرفتند. « تو یه یک کار نمیچسبی. تو بعد یک مدت ول میکنی. این همه هزینه کنیم، آخرش هم هیچی.»
کلن ناراحت بودم. یادم نیست چطور با خودم کنار آمدم و حالم را خوب کردم. حرف نمیزدم. کسی هم نمیپرسید خرت به چند من؟ آن زمان خبری از مشاور و این همه محتوا دربارهی مشکلات نوجوانی، تنهایی و افسردگی نبود. فقط مواظب معاشرتهات بودند و اینکه معتاد نشوی. اما در این میان، همین مقاومتهای به ظاهر بیاهمیت چقدر آسیبهای روحی زد.
بعدن طی دوسال تراپی متوجه شدم. اینکه چه باورها و مکانیزمهای دفاعی در من شکل گرفتهاند و حالا بعد بیش از ۳۰ سال چه باید بکنم. چه رابطههایی را از دست دادم. چه هزینههایی را پرداختم.
یک بار از مشاورم پرسیدم: «آیا من افسردهام؟» در مورد نشانههای افسردگی خوانده بودم. با اینکه حال و روز خوبی نداشتم، آن نشانهها را در خودم نمیدیدم. من با وجود تروماهای زیاد، سراغ قرص نرفته بودم. بهم توصیه شد اما هیچوقت فکر نکردم که تواناییام برای انجام امورات روزانه یا به عبارتی زندگی، نیاز به دارو دارد. اما مشاوره چرا؟ همین مشاورهی فردی نجاتم داد.
مشاورم گفت که خیر، بنده افسرده نیستم. خیالم راحت شد. بااینکه احساس سلامت هم نمیکردم اما تایید اینکه افسرده نیستم، امیدوارکننده بود.
به نظرم تشخیص افسردگی کار متخصص است. هیچکس خودش به تنهایی نمیتواند درمورد خودش یا دیگری بگوید که افسرده است یا نه. متاسفانه در جامعهی ما وقتی یک چیزی مد میشود، نسخهی همگانی برای مسائل مختلف میپیچند. مثل شیطنت بچه را میگویند، بیشفعال است یا کندی او را به اُتیسم نسبت میدهند. درحالیکه تشخیص و درمان کار آدم متخصص و حرفهای است.
افسردگی هم مقولهی مهمی است. نمیتوان از آن به راحتی گذشت. میتواند منجر به آسیب یا خودکشی گردد. شناخت آدم افسرده مهم است. مداراکردن و بلد بودن روش کمک به او اهمیت دارد. چه بسیار افسردههایی که میان ما هستند و ما نمیدانیم. چه بسیار میشناسیم و بلد نیستیم چگونه به آنها کمک کنیم. این را هم بگویم که آدم افسرده آسیب هم میزند. ناخودآگاه وقتی در جوار افسرده قرار بگیرید، اگر بلد نباشید خود را محافظت کنید، آسیب خواهید دید.
وقتی در جستجوهایم به این موضوع برخوردم که مرور خاطرات میتوانند به عدم افسردگی کمک کنند، خوشحال شدم. شاید این راهی است که من بتوانم کمک کوچکی به این مقولهی مهم بکنم.
در ادامه، تحقیقات علمی در مورد تاثیر مرور خاطرات مثبت در افسردگی را بخوانید.
مطالعهای در سال ۲۰۱۹ در دانشگاه کمبریج انگلستان نشان داد که توانایی به خاطر سپردن رویدادهای خوشایند با جزئیات، با سطوح پایینتر کورتیزول و ارزیابیهای منفی کمتری در افراد جوان در معرض خطر افسردگی ناشی از استرسهای زندگی، مرتبط است.
آدریان اسکلوند، پژوهشگر اول این مطالعه که اکنون دانشجوی دکترای روانشناسی بالینی در دانشگاه اسلو در نروژ است، می گوید: «ما به تاب آوری علاقه مند بودیم، یا اینکه چرا برخی افراد خاص پس از رویدادهای استرسزای زندگی دچار علائم افسردگی نمیشوند. ما متوجه شدیم کسانی که رویدادهای مثبتتری را از گذشتهی خود به یاد میآورند، حتا پس از استرس های بزرگ، سلامت روانی بهتری داشتند.»
اسکلوند می گوید یک خاطرهی «خاص» – در مقابل یک خاطرهی عمومی – خاطرهای است که میتواند در زمان و مکان تثبیت شود و رویدادی را به یاد میآورد که کمتر از یک روز طول میکشد. به عنوان مثال، یادآوری یک وعدهی غذایی سرگرمکننده با دوستان یک خاطرهی خاص است. او میگوید: «افراد افسرده تمایل دارند خاطرات طبقهبندیشده را به خاطر بیاورند، این خاطرات، کلی هستند که در زمان یا مکان ثابت نیستند و فاقد ویژگیهای تعیینکننده هستند».
به نظر می رسد خاطرات تجربیات شاد – به ویژه آنهایی که شامل تعامل اجتماعی میشوند – برای مردم مفیداند، زیرا نحوهی نگرش ما را برای بهبود تغییر میدهند.
با بازگشت به ۳۰ سال قبل، محققان دریافتهاند که افراد مبتلا به افسردگی بیشتر از خاطرات مثبت، خاطرات منفی را به یاد میآورند. همچنین شواهدی وجود دارد که نشان میدهد افراد مبتلا به افسردگی ممکن است زمانهای ناخوشایند را حتی بدتر از آنچه که بودند به یاد بیاورند. همه اینها از یک نظریهی محبوب افسردگی – معروف به «نظریه حافظه رقابتی» – حمایت میکند که معتقد است هر فرد به افکار مثبت و منفی و «انعکاس خود» دسترسی دارد، اما افراد مبتلا به افسردگی تمایل دارند به سمت منفیها گرایش پیدا کنند. با گذشت زمان، فعال شدن این مسیرهای ذهنی منفی، آنها را تقویت میکند. در همین حال، مسیرهای ذهنی مثبت با عدم فعالیت ضعیفتر میشوند.
بر اساس تئوری حافظه رقابتی، برخی از محققان بررسی کردهاند که آیا آموزش حافظهی مثبت میتواند به محافظت از افرادی که در معرض خطر افسردگی هستند کمک کند. مطالعهای در سال ۲۰۱۸ توسط گروهی از محققان بریتانیایی نشان داد که آموزش افراد برای یادآوری خاطرات شاد منجر به کاهش قابل توجهی در نمرهی افسردگی می شود.
افراد شرکتکننده در این مطالعه ابتدا یاد گرفتند که ارزیابیهای منفی از خود مانند افکار بیارزشبودن را شناسایی کنند. در مرحله بعد، آنها موقعیتهای خاصی را به یاد میآورند که ارزش خود را نشان دادهاند، یا زمانی که رفتارشان بهطور دیگری خودگویی منفی آنها را رد میکند. با گذشت زمان، به نظر می رسید که زنده کردن این خاطرات مثبت، تمایل مغز را برای ایجاد مسیرهای فکری منفی کاهش می دهد.
آسکلوند می گوید افرادی که تحت درمان رفتاری شناختی (CBT) برای افسردگی قرار میگیرند، اغلب تکنیک هایی را آموزش میبینند که برای مقابله با افکار منفی مرتبط با خود طراحی شدهاند. یادآوری خاطرات مثبت میتواند یکی از این تکنیکها باشد. او میگوید: «به نظر می رسد یادآوری خاطرات مثبت خاص مهارتی است که می توان آن را آموزش داد.»
این ایده که افراد میتوانند مغز را آموزش دهند تا به روش هایی فکر کند که با استرس و افسردگی مقابله کند، توسط تحقیقات در مورد شکرگزاری پشتیبانی میشود. مطالعات متعدد نشان دادهاند که وقت گذاشتن در هر روز یا هفته برای فکر کردن به چیزهایی در زندگی که برای آنها سپاسگزار هستید، میتواند نتایج سلامت روان و رفاه را بهبود بخشد.
رابرت امونز، محقق شکرگزاری و استاد روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا، دیویس، می گوید: «چه از افکار درونی خودمان و چه از سرفصلهای اخبار روزانه، ما مدام در معرض افکار منفی هستیم.» او میگوید یادآوری خاطرات شاد – و ایجاد خاطرات جدید از طریق تجربیات مثبت – میتواند احساس قدردانی را تقویت کند و رگههای منفیگرایی را از بین ببرد.
نظرات او توسط تحقیقاتی در مورد چگونگی هزینهی زمان و پول مردم پشتیبانی میشود. آمیت کومار، استادیار بازاریابی و روانشناسی در دانشگاه تگزاس در آستین میگوید: «ما از تحقیقات گستردهای میدانیم که مردم از خریدهای تجربی – مسافرت، غذا خوردن، کنسرت رفتن – بیشتر از لباسها یا کالاهای الکترونیکی یا داراییهای مادی خوشحال میشوند.»
کومار میگوید خاطرات تجربیات بدیع و شاد – بهویژه آنهایی که شامل تعاملات اجتماعی است – به نظر میرسد برای مردم مفید است، زیرا آنها نحوهی نگرش ما را برای بهتر شدن شکل میدهند. او توضیح میدهد: «تجارب در خاطرات ما و در داستانهایی که برای خود و دیگران میگوییم زنده میمانند.» او می افزاید که یادآوری تجربیات مثبت نیز به طور طبیعی باعث ایجاد احساس قدرشناسی میشود.
همهی این تحقیقات نشان میدهد، مغز شاد و سالم مغزی است که به طور منظم لحظاتی را که الهام بخش مثبت و احساس قدردانی است، به یاد میآورد. بهویژه در مواقع استرس یا غم، هدایت افکار خود به لحظات بهتر یا خاطرات تجربههای لذتبخش میتواند محافظ قدرتمندی در برابر اضطراب و افسردگی باشد.
برای حفاظت خود و دیگران در برابر افسردگی، تجربههای شاد و مثبت بسازید و آنها را عامدانه و آگاهانه مرور کنید.
خاطرات خوش از شما در برابر سختیهای روزگار مراقبت خواهد کرد. پس از خود و دیگران دریغ نکنید.
منبع: https://elemental.medium.com/the-power-of-positive-memories
آخرین دیدگاهها