فصل ششم، قسمت دوم
آنچه خوانندگان درباره خاطرات میفهمند
یکی از دلایل انفجار سالهای اخیر خاطرات، خاطرات اعترافی، به این دلیل است که داستانهای ما، داستانهای «بیگانهها»، کسانی که «دیگران» شناخته میشدند، افرادی که هنجارهای پذیرفتهشده اجتماعی را به چالش میکشند، مدتهاست مسکوت مانده بود. تا همین اواخر، ما به ندرت در مورد درونیترین داستانهای مثلاً معتادان، بازماندگان دوران کودکی آشفته، همجنسگرایان، رنگینپوستان، براندازان سیاسی میخواندیم. به علاوه، تا همین اواخر، برای هر کسی، صرف نظر از سابقه، قومیت، مذهب یا جنسیت، به اشتراک گذاشتن اسرار محرمانه در ملا عام غیرمودبانه تلقی میشد. به طور سنتی، کتابهای کمی وجود داشت که افراد داستانهای زندگی خود را به شیوههای خارق العاده (ادبی) روایت میکنند.
اما خوانندگان، داستانهای اعترافی میطلبند. خوانندگان زندگی خود را با خواندن اینکه شما چگونه با ناملایمات کنار آمدید، چه از آن آموختید، بهتر میفهمند. در اینجا فقط آماری که منعکس میکند این کتابها چه معنایی برای عموم دارند، آمده است:
- از هر چهار زن، یک زن تا قبل از ۱۸ سالگی، مورد آزار جنسی قرار میگیرد. ۵ هزار زن در عرض هفده ماه بعد از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر (که در آن ۲۹۴۸ نفر نابود شدند) – در نتیجهی خشونت خانگی جان باختند.
- طبق آمار FBI، از ۹۶۵۲ نفر در ایالات متحده که در سال ۲۰۰۶، هدف جنایات نفرت بودند، ۵۲ درصد به دلیل نژادشان هدف قرار گرفته بودند. جالب است که ایالت آلاباما تنها یک مورد جنایت نفرت، گزارش کرده است. در حالی که ایالت میسیسی پی هیچ گزارشی در این مورد نداشت.
- طبق مطالعهای که کالج عدالت کیفری جان جی به سفارش کنفرانس اسقفهای کاتولیک ایالات متحده انجام داد، ۱۱ هزار اتهام آزار جنسی بین سال ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۲ مطرح شده است. با این حال ۳۰ درصد موارد بررسی نشدند، زیرا متهم، جان خود را از دست داده بود و هزاران قربانی بر جای گذاشته بود- اکثر آنان مرد – بدون امکان دادخواهی.
وقتی بزرگ میشدم، ساعتها در کتابفروشیها و کتابخانهها میگذراندم، اما خاطرات نوشته شده در مورد هر یک از موضوعات فوق، آنقدر نادر بود که هرگز متوجه هیچ یک از آنها روی قفسهها نشدم – حتی فکر نمیکردم که نگاه کنم. دوستان و معلمان درباره رمانهای مورد علاقه صحبت میکردند، اما من هیچ به یاد نمیآورم که کسی گفته باشد، «باید این خاطرات جدید فوقالعاده را بخوانید.» بنابراین، برای ما ضروریتر است که داستان هایخود را بنویسیم و تبلیغ کنیم. به علاوهی اهمیت آشکار ادبیات خوب، خوانندگان میخواهند با روایتهای دیگران ارتباط برقرار کنند و از آنها درس بگیرند. بعد از اینکه مارک دوتی خاطرات خود را در مورد مرگ شریک زندگی خود بر اثر ایدز منتشر کرد، شروع به دریافت نامههایی از دیگران کرد که با شرایط مشابهی مواجه بودند. دوتی متوجه شد، «من شروع کردم به فکر کردن به کتاب به عنوان چیزی . . . مفید برای افرادی که خود در حالت سوگ تازه یا در انتظار سوگ بودند.؛ امیدوار بودم تجربهام بتواند به نحوی مفید باشد.»
«بیایید با ترس و شجاعت و خشم برای نجات دنیا پیش برویم.» – گریس پیلی
بیشتر خاطرهنویسانی که میشناسم با خوانندگان خود به گونهای ارتباط برقرار میکنند که رماننویسان و شاعران معمولاً نمیکنند. (نسبت نامههای نوشته شده در پاسخ به خاطراتم، در مقابل مجموعه شعرم، چند صد به یک است!) در مورد من، مردم، عمدتاً زنان، ایمیل میزنند یا پیامهایی را روی وبسایتم ارسال میکنند که به من اطلاع دهند چه اتفاقی برای آنها افتاده است – به من میگویند که داستان آنها را هم گفتهام.
وقتی مینویسیم، هرگز فقط داستانهای خودمان را نمیگوییم. حتی اگر حقایق متفاوت باشند، ما همچنان به احساسات اساسی مشترک، پاسخ میدهیم.
احساسات و عمق داستان خود را کشف کنید. آن را بنویسید. خوانندگانتان نیز این اضطرار را احساس خواهند کرد.
با خواندن خاطرات، درباره انسانیت خودمان بیشتر میآموزیم، بیشتر در مورد خودمان و همچنین جهان. خوانندگان میخواهند نویسندگان را در سفرشان همراهی کنند. نویسندگان اعترافی، راهنماهای عاطفی هستند.
آنچه رسانهها دربارهی داستانهای اعترافی متوجه نمیشوند
اولین سوالی که در یک مصاحبهی زندهی رادیویی-تلفنی اندکی پس از انتشار Love Sick، از من پرسیده میشود، چیست؟
« عجیبترین جایی که تا به حال رابطهی جنسی داشتهاید، کجا بوده است؟»
زبانم بند میآید. میخواهم گوشی را قطع کنم. میخواهم مجری رادیویی مرد از دنور را در حالت تعلیق تماس قرار دهم، با درمانگرم تماس بگیرم و از او بپرسم چه کار باید بکنم. شاید باید آماده میشدم، اما گرفتار شدهام. تحقیر شدهام. میخواهم بگویم: این موضوع خاطرات من نیست. دربارهی بهبودی از اعتیاد به رابطهی جنسی است. دربارهی بهبودی از زنای محارم است. در مورد کشف معنای این روایت است. در مورد بررسی زبان اعتیاد است.
او در این مورد نمیپرسد. در عوض، از آنجایی که من من در نوشتههایم هیجانی برخورد نکردهام، او این کار را برایم انجام میدهد. از آنجایی که من خود را در نوشتههایم آشغال فرض نمیکنم، او با من مثل آشغال برخورد میکند. از آنجایی که من هیچ صحنهی گرافیکی جنسی در خاطراتم ننوشتهام، او در واقع داستان من را میدزدد و
خود صحنههای اصلی را مینویسد. به هرترتیبی من هیجانانگیز خواهم شد. نه بوسیلهی خودم اما توسط او.
ویلیام کیترج، در کتاب حفرهای در آسمان، نیاز ما به نوشتن داستانی در مورد اینکه چگونه «خانه باید نامگذاری شود. . . مقدس»، را بررسی میکند. چگونه باید « از محل زندگی مراقبت جدی کنیم، از آن درست استفاده کنیم.»
موافقم: خاطرات مربوط به جبههی داخلی را باید مقدس تلقی کرد. به عنوان مثال به اندازهی داستانهای جنگ، مقدس است. با این حال چرا اعضای رسانهها و جامعه، به طور کلی، بیشتر به داستان های نوشته شده توسط گروگانها، اسیران جنگی یا سربازانی که در مکانهای خارجی و دور جنگیدهاند، احترام میگذارند؟ آیا داستانهایی درباره جنگهای داخلی، داستانهای زنان و کودکان آزاردیده، زندانیان جنگ خانگی و گروگانهای خانهنشین – به همان اندازه حاد نیستند؟ با این حال، هنگامی که ما در مورد جنگهای خود نزدیک به خانه با حتا در خانه، مینویسیم، به طور مکرر و تحقیرآمیز به ما برچسب نویسندگان «اعترافی» زده میشود. نالهکن. به عنوان مثال، مایکل اسکوب، به ویژه نقدهای خصمانهای در مجله آتلانتا ژورنال مینویسد و ادعا میکند که خاطرات زنای محارم لیندا کاترین کاتینگ، Memory Slips، بیشتر «درمانی است. . . تا خاطرات.» او در مقالهای دیگر مینویسد: «مردم حرفهای دل خود را بیرون میریزند، به چیزهای غیرقابل تصور و گاهی صرفا خیالی اعتراف میکنند. ما تبلوید شدهایم. خیانت، که حداقل میتواند جالب باشد، کلاه قدیمی است. حوصله سربر. زنای محارم میتوان گفت تماماً در خانواده قرار دارد.»
این را با نقد نیویورکتایمز از خاطرات سناتور باب دول مقایسه کنید، داستان یک سرباز، که در آن منتقد میگوید «آقای دول خیلی اهل نویسندگی نیست . . . او دروننگر نیست و سبک طبیعی او مختصر است. او دوست ندارد روی مشکلاتش فکر کند. . . اما حقایق قدرت خود را دارند و عادت آقای دول به دستکمگرفتن به نفع او کار کرده است.» اگرچه، به گفتهی تایمز، نوشتهی دول فاخر نیست، حتی اگر خاطرات او (که طبق تعریف، مستلزم
تجزیه و تحلیل داخلی است) فاقد دروننگری است و حتی با اینکه چالشها را بررسی نمیکند (یکی از ویژگیهای خاطرات)، تایمز توصیه میکند به هر حال ما آن را بخوانیم.
از قضا وقتی رسانهها از نقشهای سنتی مردانه تجلیل میکنند، کار همچنین برای خود مردان دشوارتر میشود که الگوهای قدیمی را بشکنند و کتابهای خود را از جبههی داخلی بنویسند.
با این وجود، مردانی هستند که ژانر خاطرهنویسی را با کاوش در سفرهای درونی بیشتر، گسترش دادهاند. شاهد آن نویسندگانی چون لی مارتین (From Our House)، ریچارد هافمن (Half the House)، گرگ باتمز (Angelhead: My Brother’s Descent into Madness)، فلوید اسکلوت (In the Shadow of Memory) و جیمز مک براید (The Color of Water: A Black Man’s Tribute to His White Mother). و در حالی که امیدوارم روزی همه کتابها به تنهایی بر اساس شایستگی مورد قضاوت قرار گیرند – نه بر اساس ژانر یا موضوع یا بر اساس قومیت یا گرایش جنسی نویسنده – تا کنون این اتفاق نیفتاده است.
آخرین دیدگاهها