به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

خاطرات یک مترجم

از تابستان سالی که می‌رفتم کلاس دوم دبستان، یادگیری زبان انگلیسی را شروع کردم. برای ما (من و خواهرم) کلاس زبان از مدرسه واجب‌تر بود. بنابراین هر چهارفصل سال، روز و شب برنامه‌های کلاس‌هایمان، ترم پشت ترم به راه بود. فقط یک ترم ازشان مرخصی گرفتم. آن هم بهار سالی بود که کنکور داشتم.

برایم خیلی ثقیل بود وقتی از هم‌کلاسی‌های دانشگاهم می‌شنیدم که تابحال کلاس زبان نرفته‌اند. انگلیسی با فارسی برایم پابه‌پای هم پیش می‌رفتند. بخصوص در دوره‌ی دانشگاه که بیشتر منابع انگلیسی بود و نیاز به جستجوی مقالات به زبان اصلی. از همان موقع جسته گریخته، ترجمه می‌کردم. بیشتر علمی و فنی و برای مقاله‌های درسی‌ام. به نظرم کار ترجمه، کاری حوصله‌سربر و طاقت‌فرسا بود. تا همین چند ماه پیش هم همین عقیده را داشتم.

نمی‌دانم آنوقت چطور زحمات آن همه مترجم را که کتاب‌ها و رمان‌های خارجی را از زبان‌های مختلف به فارسی ترجمه می‌کردند و می‌خواندم، نادیده می‌گرفتم. بخصوص که اصلن از نویسنده‌ی ایرانی هم کمتر می‌خواندم. آن موقع که ترجمه‌های ذبیح‌الله منصوری را جلد پشت جلد می‌بلعیدم، فکر نمی‌کردم که از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شده است. یا آثار داستایوفسکی، تولستوی و چخوف که از روسی ترجمه شده‌اند.

بعدن چون به انگلیسی مسلط بودم، بیشتر ترجیح می‌دادم که کتاب را به زبان اصلی بخوانم. بعضی کتاب‌ها که می‌توانستم، اصل انگلیسی را می‌خریدم. اما با قیمت ارز و ولع سیری‌ناپذیر من برای کتاب، دیگر چنین امکانی کمتر پیش می‌آمد. قدم زدن و پرسه در کتابفروشی‌های خارجی که کفشان اغلب موکت است و می‌توان روی زمین نشست و در کتاب‌ها تورق کرد، یکی از لذت‌های زندگی‌ام است.

عنوان «خاطرات یک مترجم» برای من خیلی خیلی زود است. من تازه یک کتاب ترجمه کرده‌ام و در زمانی که مشغول نوشتن این مقاله هستم، هنوز ناشری برای چاپ آن پیدا نکرده‌ام. این کار را نه از روی علاقه به ترجمه، بلکه برای کار تخصصی‌ام یعنی پژوهش در خاطره‌نویسی و به توصیه‌ی دوستی انجام دادم. با خود گفتم من که در هر دو زبان بد نیستم، پس می‌توانم حداقل یک بار هم شده، امتحان کنم. بخصوص که منابع در این موضوع به زبان فارسی بسیار کم هستند.

بازار نشر ایران، بازار ترجمه است. ناشرها دنبال کتاب‌های پرفروش هستند و طبیعی است که سراغ ترجمه‌های آن آثار می‌روند. در این میان به دلیل افزایش مترجمان زبان‌های مختلف بخصوص انگلیسی، بعضی کتاب‌ها، چندین ترجمه دارند و دیگر مثل سابق مترجمان حرفه‌ای و زبان‌آوری چون سروش حبیبی و محمد قاضی، نجف دریابندری و امثالهم کمتر دیده می‌شوند. البته آشنا داشتن در صنعت نشر هم جای خود را دارد. در مقاله‌ی دیگری با عنوان   « چگونه کتاب خوب برای ترجمه انتخاب کنیم؟» بیشتر توضیح داده‌ام. امروزه ملاک، کمتر غنای  زبان فارسی و افزایش منابع و بیشتر فروش و استقبال خوانندگان است.

بعد از این کار به ترجمه علاقمند شدم و دیدم که با توجه به توانایی‌ام کار خوبی است، بخصوص به تقویت هردو زبانم کمک می‌کند. اما چیز دیگری که در مورد ترجمه خوشم آمد، خواندن کتاب «خاطرات یک مترجم» نوشته‌ی محمد قاضی بود. با چنان جزئیات و اشتیاقی زندگی‌اش از کودکی تا ۶۵ سالگی را نوشته که آدم کیف می‌کند و نکاتی قابل توجه برای مترجمان دارد چرا که خود مترجمی پرکار و درخشان بود.

او زبان فرانسه را در دوران مدرسه آموخته بود و هیچ‌گاه خارج از کشور زندگی نکرد –مثل من – اما در ترجمه بسیار حرفه‌ای بود. احتمال زیاد به دلیل دست‌ورزی و تمرین مدام. چراکه در تمام دورانی که شغل دولتی و کارمندی داشت، همواره به ترجمه هم می‌پرداخت و از آن دور نشد.

« در دوران جوانی که بسیار به مطالعه علاقه‌مند بودم و کتاب بسیار زیاد می‌خواندم یکی از موضوعاتی که بیش از همه مرا به خود جلب می‌کرد خاطرات اشخاص مختلف بود که چه به زبان فارسی و از نویسندگان ایرانی یا غیرایرانی و چه به زبان فرانسه و از نویسندگان خارجی به دست می‌آوردم و با عشق و علاقه‌ی تمام می‌خواندم. شاید خودم درست ندانم که دلیل این علاقه‌ام به خواندن خاطرات جه بوده است، ولی از آنجا که ذاتن به راستی و درستی علاقه‌ی کامل دارم و در زندگی نیز به یاد ندارم که هیچ‌گاه از صراط مستقیم منحرف شده باشم، آن راستی و حقیقتی را که در شرح خاطرات اشخاص می‌یابم، در کتاب‌های دیگر کمتر می‌بینم. چون خاطرات اشخاص شرح زندگی واقعی ایشان و برخوردشان با مسائل مختلف زندگی اجتماعی بوده و هست و در واقع آنچه را که روی داده و اندیشیده و کرده‌اند بر صفحه‌ی کاغذ آورده‌اند.

همین علاقه موجب شده بود که در من نیز این هوس بوجود بیاید و بکوشم که اگر از عهده برآیم من هم خاطرات زندگی خود را به رشته‌ی تحریر درآورم، ولیکن چون به کار ترجمه علاقه‌ی وافر داشتم و از طرفی به علت تهیدستی و کافی نبودن حقوق اداری‌ام ناگزیر بودم از راه ترجمه کسور زندگی خود را تامین کنم، مجال خودآزمایی و دست زدن به این کار را نمی‌یافتم. با این حال اغلب اوقات در فرصت‌هایی که به دست می‌آوردم از پرداختن به برآوردن این هوس کوتاهی نمی‌کردم و صحنه‌هایی از دوران کودکی و سپس جوانی خود را یادداشت می‌کردم.

من اول بار به تشویق و اصرار آقای طاهباز، مدیر مجله‌ی ماهانه‌ی کانون پرورش فکری بود که به ویراستاری و تنظیم آن قسمت از خاطرات خود از آغاز زندگی‌ام که نوشته بودم شروع کردم و تا آنجا که به یاد می‌آوردم ماجراها را به دقت و به ترتیب به رشته‌ی تحریر کشیدم. بی‌اغراق و بی‌آنکه  به راستی قصد خودستایی داشته باشم از آن چند شماره‌ای که شرح خاطرات من به ترتیب در آن به چاپ رسید چنان به گرمی استقبال شد که کانون در ظرف همان یک ماه مجبور به تجدید چاپ آنها می‌شد و ناچار تیراژ را از دوهزار به پنج شش هزار نسخه ترقی داد.

کانون هر ماه به چاپ بخش کوچکی از خاطرات من ادامه می‌داد و من نیز با علاقه به ادامه‌ی نوشتن بقیه‌ی آن مشغول بودم و چون بیشتر ماجراهایی که از آن یاد می‌کردم مربوط به ترجمه‌هایم و مواجهه با ناشران بود، اسم نوشته‌ام را خاطرات یک مترجم گذاشتم.»

این کتاب در سال ۱۳۷۱ به تشویق و اهتمام آقای غلامحسین میرزاصالح منتشر شد.

چند کلام جالب از زبان جناب محمد قاضی که برایم دلنشین بود.

  • گویا فرصتی پیش آمده بوده تا محمد قاضی همراه فردی راهی آلمان شود و آنجا به زندگی و تحصیلاتش ادامه دهد، اما در اثر تعلل این فرصت را از دست می‌دهد.

« من آن روز این ناکامی را بدبیاری بزرگی دانستم و گناه آن را به گردن لباس نویی انداختم که مادرم برایم خریده و برای چند روزی از وقتم را تلف کرده بود و از شما چه پنهان اگر لباس دیگری می‌داشتم که بپوشم و برهنه نمانم، از لجم لباس‌های خریداری مادرم را آتش می‌زدم.

لیکن امروز دیگر چندان معتقد نیستم که بد آورده‌ام و هیچ باور ندارم که اگر به آلمان می‌رفتم و در آنجا تحصیل می‌کردم و به شیوه و اخلاق و فرهنگ آلمانی تربیت می‌شدم، خوشبخت‌تر از آن می‌بودم که اکنون هستم، جه در آن صورت بی‌شک ارتباط فعلی‌ام با زبان زیبای سعدی و حافظ قطع می‌شد و از محیط گرم و صمیمی دوستان عزیز و بافرهنگ ایرانی‌ام که اکنون لذت زندگی در میان ایشان را می‌چشم و همه بی‌ریا و صمیمانه به من لطف و محبت دارند محروم می‌ماندم و این خود زیان بزرگی برای من می‌بود که با همه‌ی گنج عالم قابل جبران نبود.»

  • گویا جوانی از کردستان عراق به مهاباد بازگشته بود تا مگر کسب‌وکاری برای خود دست‌وپا کند. او به زبان فرانسه آشنا بود اما در آن زمان و شهر کوچک مهاباد کسی داوطلب یادگیری زبان فرانسه نبود.

« نمی‌دانم التماس‌های معصومانه‌ی من باعث شد که  گیو(آن استاد جوان) دلش نرم شود و مرا مجانن به شاگردی بپذیرد یا خود او می‌ترسید که اگر این یک شاگرد را هم رد کند، کم‌کم زبان فرانسه فراموشش بشود. باری در همان دوران کوتاه تلمذ در محضر استادی چون گیو بود که پایه‌های فن ترجمه در ذاتم ریخته شد و نطفه‌ی عشق به ترجمه در نهادم جان گرفت.»

  • گویا اولین کارهای ترجمه‌ی محمد قاضی برگردان «کلود ولگرد» و «سناریوی دن‌کیشوت» بوده و بی‌جهت کار ترجمه را ده سالی کنار گذاشته بود. اما به دلایل مالی و البته غیرت مجدد به آن بازگشته و در این وادی ماندگار می‌شود.

« دوستانی در جمعیت‌های مطبوعاتی و سیاسی داشتم که اغلب مرا ملامت می‌کردند از اینکه چرا وقت گرانبهای خود را در معاشرت با یک مشت مردم بیکاره تلف می‌کنم و از استعدادی که معتقد بودند در سرشت من برای کار ترجمه هست استفاده نمی‌کنم. ترجمه‌های خودشان اغلب زشت و نارسا و مبهم بود و چنان که باید ادای مقصود نمی‌کرد و من دلم به حال زبان شیرین فارسی می‌سوخت که به دست مشتی تازه از مدرسه درآمده‌ی ازخودراضی که احساس اندک مسئولیتی از این بابت در خود نمی‌کردند، خراب می‌شد. هر بار به این دوستان تازه‌کار برمی‌خوردم کارشان را به باد انتقاد می‌گرفتم و خصومتشان را ولو بی‌غرض با زبان فارسی به رخشان می‌کشیدم، لیکن از بیشترشان جوابی که می‌شنیدم به این مضمون بود که: گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن! و یا می‌گفتند: ایراد گرفتن آسان است و عمل کردن مشکل و هیچ کس در بیرون گود با شعار: «لنگش کن!»  پهلوان نمی‌شود. و البته بیشتر نظرشان این بود که مرا بر سر غیرت بیاورند و به کارم وادارند.  و به راستی این جواب‌ها خون غیرت را در رگ‌های من به جوش می‌آورد و چون حس می‌کردم که با همه‌ی تازه‌کاری «از همه‌ی ایشان بهتر می‌زنم» تصمیم گرفتم ندای مبارزه‌طلبی ایشان را بی‌جواب نگذارم و پس از ده سال متارکه، بار دیگر بخت خود را در این راه بیازمایم.»

نثر روان و لحن خودمانی و در عین حال شیوا و درست محمد قاضی خواندن این کتاب را بسیار جذاب می‌کند. جالب است که روایت‌های کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش را با چنان جزئیاتی نوشته است که گویی تازه اتفاق افتاده‌اند و البته رعایت امانت را نیز کرده و هرجا که فراموشی حادث شده، ذکر کرده است.

در میان داستان‌های خانوادگی و ماجراهای کار اداری و مسیر پرتلاطم آن، آنچه برای یک نویسنده و بخصوص یک مترجم می‌تواند قابل توجه باشد، داستان‌های مربوط به شعرگویی، نویسندگی و البته ترجمه‌های ایشان است. پیگیری و جدیت ایشان در رابطه با فرایند ترجمه و مراحل پس از آن تا چاپ که توصیه می‌کنم هر کس که به کار حرفه‌ای در ترجمه علاقمند است، حتمن این کتاب را بخواند.

در نهایت محمد قاضی با نوشتن این خاطرات نه تنها فرزندانش بلکه بسیاری از افراد را با سرگذشت خود آشنا کرد. شخصیت کاری و زحمتکشش در راه فرهنگ و غنای زبان فارسی ستودنی و آموزنده است و می‌تواند مایه‌ی الهام نسل‌های بعدی باشد.

روحش شاد، یادش گرامی.    ‌

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):