کتاب موقعیت و داستان، هنر روایت شخصی نوشتهی ویویان گورنیک و ترجمهی آزاده هاشمیان است. کتابی کوتاه اما عمیق دربارهی مفهوم روایت شخصی و چگونه روایت کردن از خود است. البته به نظر من، به دنبال گشتوگذارهای پیوسته در موضوع مموآر، بهتر است، اندک آشناییای با موضوع خاطرهنویسی داشته باشید و بدانید که روایت شخصی و مموآر چیست. برای مطالعه بیشتر میتوانید به منابع خاطرهنویسی مراجعه کنید. این گونه، مطالعه کتاب برایتان لذتبخشتر و درک آن بسیار آسانتر خواهد شد.
در ادامه، کتاب را مرور خواهیم کرد.
دربارهی نویسنده
ویویان گورنیک، منتقد فمینیست افراطی، روزنامهنگار، جستارنویس و ممواریست است. ۸۸ ساله، دارای کارشناسی و کارشناسی ارشد هنر از دانشگاه نیویورک است.
«گورنیک از نویسندگان صاحبسبک ادبیات غیرداستانی است که آثارش در این حوزه برای ادیبان و منتقدان شناخته شده است. او با اتکا به تجربهی سالها تدریس در رشتههای گوناگون نوشتن خلاق به ما میآموزد که چگونه میتوانیم ناداستانی از منویات شخصی و درونی خود بنویسیم بی آنکه سوژه به طرز رقتانگیزی خودشیفته و خودمحور به نظر برسد.
گورنیک به سبکی تحسینبرانگیز، ساده و به دور از پیچیدگی با مثالهایی از جون دیدیون، اسکار وایلد، سیمور کریم و دیگران بحث خود را پیش میبرد. او به روش خود نمونههای ادبی را ماهرانه و با استادی تمام در قالب منحصربفردی خلاصه و موجز میکند و این میتواند رویکردی مناسب برای خوانندگانی باشد که تازه میخواهند با سبک ناداستان آشنا شوند.»
پرسونا در روایت
« نوشتههایی که آن را روایت شخصی مینامیم غالبا به قلم کسانی نوشته میشود که فقط خودشان را با توجه به موضوعی دم دستی تصویر میکنند. این ارتباط از نوع نزدیک است؛ در واقع ارتباطی حیاتی است. از مواد خام زندگی تراشنخوردهی نویسنده، راویای ساخته میشود که وجودش بر روی صفحه ضروری است تا قصه روایت شود. این راوی تبدیل به پرسونا میشود. لحنش، زاویه دیدش، ضرباهنگ جملههایش، آنچه برای مشاهده انتخاب کرده و آنچه کنار گذاشته همه و همه در خدمت موضوع است؛ در عین حال نگاهی که راوی-یا پرسونا- به مسائل دارد، بیشتر از بقیه دیده میشود.
شکل دادن به پرسونا از خود تراشنخوردهی هر فرد کار سادهای نیست. اما خلق این پرسونا در جستار یا مموآر حیاتی است. این ابزار روشنگری است. بدون آن نه موضوعی در کار است، نه داستانی. برای دستیابی به آن نویسنده مموآر یا جستار درست مثل رماننویس یا شاعر باید یاد بگیرد در زوایای روح خود کاوش کند: نه تنها هردو دسته در تلاشاند بفهمند چرا کسی صحبت میکند، بلکه باید بدانند چه کسی دارد صحبت میکند.
هر اثر ادبی هم موقعیت دارد و هم داستان. موقعیت زمینه و شرایط است، گاهی هم همان طرح. داستان تجربهای حسی است که نویسنده را سرشار کرده است: شهود، عقلانیت، حرفی که برای گفتن دارد.
در جستارها و مموآرها، این پرسوناهای حقیقتگوی است که باعث جذابیت است نه صداهای اعترافگونه. منظور از این عبارت کلیت منسجم راویای است که از نظر خواننده باورپذیر است؛ همان راوی که به او اعتماد کردهایم تا ما را در سفری با خود همراه کند، متن را به مقصد برساند و برایمان روشن کند که حسی فراتر از آنچه پیش از خواندن این متن تصور میکردیم، پشت مسائل بوده است.»
جستار
در این بخش نویسنده، جستار را با نمونههای مختلف به شکلی ملموس نشان میدهد. « سه جستاری که به زیبایی نشان دادهاند چهطور بیان ضمنی خویش میتواند شکل روشنی به ناداستان بدهد: در تختخواب نوشتهی جون دیدیون، چرا اینجا زندگی میکنم؟ نوشتهی هری کروز و شهامت لاکپشتها نوشتهی ادوارد هوگلند.
در هر مورد، قطعه با لحن خاصی شروع میشود (یکی فاخر، یکی افادهای و یکی معقول) که نشاندهندهی جایگاه است. این لحن با پیشرفت جستار تنظیم میشود: نرم میشود، سوال میکند، دعوت به گمانهزنی میکند. این تنظیم باعث میشود، جایگاه نویسنده تغییر کند. این فرایند تغییر هدایتگر نحوهی روایت داستان و مهمتر از آن خود داستان است.»
مموآر
«سی سال پیش آدمهایی که فکر میکردند داستانی برای گفتن دارند مینشستند و رمان مینوشتند. امروز مینشینند و مموآر مینویسند. به نظر میرسد امروز اضطرار در گفتن روایتی است که مستقیم از زندگی نشئت گرفته باشد، نه آنچه با الهام از زندگی ساخته و پرداخته شده باشد.
امروزه میلیونها آدم خود را صاحب حق تبیین زندگی جدی میدانند. زندگی جدی، طبق تعریف، زندگیای است که آدم دربارهاش تعمق کند، سعی کند معنایی برایش بسازد و تحمل تماشایش را داشته باشد. خصوصیت این عصر نیاز به بیان است. در همه جای دنیا زنان و مردانی به پا خاستهاند تا داستانهایشان را بگویند، به دلیل این باور رابج که زندگی آدم مهم است.
اما مموآرنویسی نه شهادت صرف است، نه کاری ضعیف و نه رونوشت تحلیلی. مموآر نثر روایتگر ماندگاری است که مفهوم «خویشتن» را هدایت میکند و اجباری برای فراتر رفتن از مواد خام زندگی به ماجرایی دارد که تجربهای را شکل خواهد داد و آن اتفاق را دگرگون خواهد کرد و درایت خواهد آفرید.
در مموآرنویسی حقیقت از بازگویی اتفاقات واقعی به دست نمیآید، بلکه وقتی به دست میآید که خواننده باور کند سعی بسیار در درک و مهار تجربهاش دارد. اتفاقی که برای نویسنده افتاده مهم نیست؛ مهم حس بزرگتری است که نویسنده توانسته از آنچه اتفاق افتاده ، بسازد. برای این کار قدرت تخیل در نوشتن لازم است. همان طور که وی. اس. پریچت یک بار دربارهی این ژانر گفت: «تمامش هنر است. زیستنش اعتباری به شما نمیدهد.»
مسئلهای که به وضوح در مموآرنویسی نمونه پرسیده میشود این است که «من که هستم؟» این «من» دقیقا کیست که اهمیت این داستانی که مستقیما از دل زندگی استخراج شده براساس او شکل میگیرد؟ نویسندهی مموآر باید به این سوال پاسخ دهد.
در واقع زندگی ما، تنها زندگیای که در اختیار داریم، از زبان مموآرنویس یا گویندهی واقعیتی غیرداستانی نقل میشود که به عمق موقعیت مشترک ما نفوذ کرده است و داستانی میگوید که ما میخواهیم بشنویم. اما این موضوع واقعیت دارد.»
نتیجهگیری
«این کتاب از دل پانزده سال تدریس بیرون آمده است. نمیتوان به آدمها نوشتن یاد داد- موهبت بیان دراماتیک، حس طبیعی ساختار و غرق کردن زبان در زیر سطح توصیفات امری ذاتی است و نمیتوان درسش داد- اما میتوان نحوهی خواندن و نحوهی قضاوت دربارهی نوشتار را به افراد یاد داد: هم نوشتار خودشان و هم دیگران.
میتوان یادشان داد چطور تکههای پازل را کنار هم بچینند و بفهمند تجربهای که در زیر این تودهی مواد خام خوابیده چیست و ببینند روی صفحهی کاغذ شکل گرفته است یا نه؛ بپرسند چه کسی دارد صحبت میکند، چه چیزی دارد گفته میشود و رابطهی این دو چیست.
نوشتن وقتی به درون ما وارد میشود که به ما اطلاعاتی دربارهی خودمان بدهد، اطلاعاتی که وقتی میخوانیم لازم داریم. برای اینکه به خودمان نوشتن را-و نحوهی یاد دادن نوشتن را- بهتر یاد بدهیم باید خواندنمان خارج از نیازهای محدود و مشخصمان باشد.»
خواندن این کتاب را به همهی علاقمندان به ناداستان، جستارنویسی و مموآر پیشنهاد میکنم.
آخرین دیدگاهها