به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

گفتگو با عماد مرتضوی؛ مترجم و نویسنده

مصاحبه‌ و تدوین: افلیا فصیحی

عماد مرتضوی، نویسنده کتاب «از زخم‌های نهانی» و مترجم کتاب‌های «عکاسی، بالون‌سواری، عشق و اندوه»، «در وادی درد» و «بعد مرگ» است. او همچنین عناوین کتاب‌های مجموعه‌ی زندگی‌نگاره‌های نشر گمان را انتخاب می‌کند که مجموعه‌ای متنوع از انواع مموآرها و زندگی‌نامه‌ها است. او دانش‌آموخته‌ی «فلسفه هنر و زیبایی‌شناسی» از  CRMEP  لندن و «جامعه‌شناسی» از دانشگاه تربیت مدرس است. او هم‌اکنون دانشجوی دکتری انسا‌ن‌شناسی در دانشگاه McGill کاناداست.

به بهانه شیرین نوشتن با هم به گفتگو نشستیم.

این مصاحبه دو بخش دارد.

می‌توانید مصاحبه کامل در مورد نویسندگی، دامنه واژگان و تقویت نثر را در وبسایت مدرسه نویسندگی(اینجا)  بخوانید. بخش مربوط به مموآر و خاطره‌نویسی در ادامه خواهد آمد.

در تحقیقاتم در زمینه مموآر به این نتیجه رسیدم که خود کلمه مموآر نزد مردم بسیار ناآشناست. حتا خاطره‌نویسی به معنای حرفه‌ای و شاخه‌ای از نویسندگی و یک فرم نوشتن میان نویسندگان نیز تا حدی بیگانه است. وقتی مجموعه زندگی‌نگاره‌های نشر گمان را پیدا کردم، بسیار هیجان‌زده شدم. (یادداشت مجموعه ابتدای هر عنوان، بسیار زیباست.)

با توجه به اینکه عماد مرتضوی برای انتخاب کتاب در این مجموعه با نشر گمان همکاری می‌کند و به این موضوع علاقمند و آگاه، درباره این مساله گفتگو کردیم که منبع و مثال زندگی‌نامه‌ای و مموآر در فارسی بسیار کم است. نیاز داریم، فرم را بشناسیم و مثال‌های خوب برای نمونه داشته باشیم. کاری که مجموعه زندگی‌نگاره‌ها انجام می‌دهد.

  • عماد مرتضوی: در مجموعه‌ی «زندگی‌نگاره» در نشر گمان ما درگیر انواع نوشتن از تجربه‌ی زیسته بوده‌ایم و هستیم. این مجموعه برای ما یک کلکسیون است. یک گالری که خودمان تعریف کرده‌ایم و کتاب‌هایش را با وسواس انتخاب می‌کنیم و چیدمان‌شان در کنار هم برایمان معنادار است. ما نمی‌خواستیم خودمان را محدود کنیم به یک ژانر خاص (مثلا مموآر). خب از اول کار می‌دانستیم که مثلا ژورنال‌نویسی یا Diary مد نظرمان نیست (یعنی روزنوشتِ نویسنده‌ها) چون ساختِ ادبی متن هم برایمان مهم بود (چیزی که معمولا در روزانه‌نویسی غایب است) روزانه‌نویسی یا از ایده‌های خام نویسنده با شما می‌گوید یا از حال و هوای روزمره‌اش اما ارزش ادبی چندانی ندارد و یک متن منسجم نیست. می‌دانستیم کار ما با اتوبیوگرافی (یا همان خودنگاره) هم متفاوت است. اتوبیوگرافی داستان گزارش‌گونه‌ی یک آدم معروف یا یک نویسنده از کلیت زندگی خودش است (بیوگرافی را شخص سومی درباره‌ی آدم می‌نویسد). اما در زندگی‌نگاره‌ها که خیلی‌هاش از نظر ژانری نزدیک به مموآرنویسی است گاهی یک خاطره، یک صحنه، یک تجربه از زندگی آدمی بدل می‌شود به دری برای ورود به نوشتن و تأمل. ماجرا صرفا نقل کردن تاریخ یا تعریف یک سلسله اتفاقات نیست. این گذار از تجربه به نوشتن و فرم‌های مختلفی که نوشته می‌تواند بگیرد برای ما در مجموعه‌ی زندگی‌نگاره جالب است. از عمد سعی می‌کنیم این مجموعه گوناگون باشد، یک‌دست نباشد و سبک و حال نوشتارش متفاوت باشد تا خواننده‌ی علاقمند به زندگی روزمره ببیند که «چه جالب! اینجور هم می‌شود نوشت!». یعنی تازگی نگاه نویسنده‌ها به زندگی‌شان، شکل روایت‌گری‌شان، شیوه‌ی مواجهه‌شان و این که چطور دست روی کجای زندگی شخصی‌شان می‌گذارند و می‌نویسند برای ما تعیین‌کننده بوده است. علت این که خودمان را به یک ژانر بخصوص محدود نکرده‌ایم هم همین است که بتوانیم این تنوع و تکثر را در مجموعه‌ی زندگی‌نگاره ارائه بدهیم. این که اگر کسی علاقمند به این گونه نوشتار غیرداستانی است بتواند نمونه‌های متفاوت را ببیند.
  • شما در صحبت‌تان از نوشتن از زندگی روزمره گفتید و خطرات نوشتن از زندگی شخصی… خب می‌دانیم ما خیلی جاها دستمان بسته است. چقدر جرئت چاپ کردن چیزی را داریم که با برچسب تجربه‌ی فردی ارائه می‌شود؟ سوای این که مجوز بگیرد یا نه. این که دوستان و خانواده و نزدیکانمان بخوانند و قضاوت کنند. این هم مسئله است. بیرون ایران که مشکل سانسور نیست این قضیه‌ی آخری داستان‌ها درست کرده است.

 

من وقتی شروع به کار در موضوع خاطره کردم، اول فکر می‌کردم وظیفه‌ام در مقابل نسل آینده است که تجربیات گذشتگان را به آنها منتقل کنیم. بعد که بیشتر عمیق شدم دیدم که خاطره‌نویسی بیش از آن است. درواقع قبل از اینکه زندگی زیسته تبدیل به مموآر و اثری قابل انتشار شود، یک سفر خوداکتشافی است که در نهایت منجر به رهایی و سلامت روان می‌شود. اما متاسفانه افراد هنوز نمی‌توانند بدون سانسور و آزاد، از خود بنویسند، حتا خود من.

  • خودسانسوریِ فرهنگی که ما در آن زندگی می‌کنیم عمرش خیلی طولانی‌تر از رژیم سیاسی کنونی ایران است. ما کم‌کمک داریم تجربه می‌کنیم که کمی آزادتر و کمی بی‌ترس بنویسیم. صادقانه‌تر و کم‌دروغ‌تر باشیم. اولین بار در اوایل دهه‌ی هشتاد، در فضای بی‌فیلتر وبلاگ‌ها دیدم آدم‌ها گاه با اسم مستعار چقدر جسور می‌نویسند. و تجربیات جالبی داشت در فارسی رقم می‌خورد. الان که فضای اینترنت فارسی بسیار متکثرتر هم شده و رسانه‌های جمعی فراگیرتر شده خب این نوشتار هم گونه‌گون‌تر شده و فرم‌های متفاوت به خود گرفته. یک اتفاق جالب به چشم من این است که گمان می‌کنم جسارت آدم‌ها در بیان تجربه‌های شخصی‌شان بیشتر شده است (نسبت به دهه‌ی هفتاد، به زمانی که من نوجوان بودم مثلا). انگار آدم‌ها به این نتیجه رسیده باشند که چیزهایی هست که همه دارند با هم تجربه می‌کنند و هیچ کس تا دیروز راجع بهش حرف نمی‌زد. امیدوارم سال‌ها بعد آدم‌ها جسارت بیشتری پیدا کنند برای نوشتنش… البته این‌ها که گفتم در ساحت موضوع است. بحث تکنیک نوشتن چیز دیگری است. اما همین که دامنه‌ی نوشتن موضوعات گسترده‌تر شود، همین که بتوانیم از چیزهای بیشتری در زندگی روزمره‌مان بی‌ترس‌تر بنویسیم، خب شکل نوشتار هم متکثرتر می‌شود. امیدوارم حداقل بشود.

 

یکی از اتفاقات جالب برای من خواندن کتاب «عیش مدام» از ماریو بارگاس یوسا بعد از رمان مادام بوواری اثر گوستاو فلوبر بود. حجم واقعیتی که پشت شخصیت‌ها و رویدادها و روایت فلوبر بود، مرا شگفت‌زده کرد. برایم خیلی جالب بود که اثری کلاسیک، مشهور و از تخیل نویسنده، اینقدر از زندگی واقعی الهام گرفته.

  • آدم‌ها همه‌اش دارند از زندگی می‌دزدند. دقیقا مثال فلوبر که زدید خیلی مثال خوبی است. همیشه به فلوبر فکر می‌کنم. توی کتابم[۱] هم بهش اشاره کردم، به نامه‌نگاری فلوبر. درباره‌ی امر شخصی و فردی صحبت می‌کند، در نامه‌هاش به کوله است و می‌گوید که چطور مادام بوواری هیچ چیز شخصی توش نیست و در آن از هر چیز شخصی فاصله هم می‌گیرد. چیزی که می‌خواهم بهش اشاره کنم این است که شما چطوری می‌توانی یک روز تجربه‌ی خودت را جوری بنویسی که بشود تجربه‌ی همه آدم‌ها. تمام آدم‌های جهان یک دور که کتاب را خواند‌ه‌اند، مادام بوواری بوده‌اند و آن را زیست کرده‌اند و مادام بوواری الان جزئی از تجربه‌ی زیست شده‌ی آن‌ها. آن میلِ رفتن، آن تجربه را یک جایی تو مادام بوواری پیدا می‌کنند. شاهکار فلوبر این است که چنین چیزی می‌سازد. اگر همه‌ی مادام بواری هم ملهم از واقعیات زندگی باشد و از دیده‌ها و شنیده‌های فلوبر، باز باید پرسید، آیا با بیان عین به عین تجربه‌ی شخصی خودش و روزمره‌ی زندگی می‌توانسته چنین اثری بگذارد؟
  • اینکه یک اتفاقی در زندگیت را بنویسی، شاید برای هیچ‌کس مهم نباشد. ممکن است برای خودتان خیلی مهم باشد، بهرحال زندگی شماست، اما ممکن است این به اصطلاح زندگی‌نگاره‌ی خودتان را ببرید به آدم‌ها نشان دهید و بگوید «خب که چی؟ خاطره نوشتی؟! تأملات‌شخصی خودت رو گفتی؟ این که ادبیات نیست که بخوانیم ما!» اگر آدم معروفی باشی، چه می‌دانم متیو پریِ بازیگر باشی، یا استیو جابز مثلا، خود داستان زندگی‌تان است که می‌فروشد و آن بحث دیگری است. کالتِ شخصیت است یا شاید بعضی بخواهند بدانند پشت آن آدم معروف چه داستانی هست. آدمی معروف می‌شود بعد ناشری یک  ghost writer اجیر می‌کند تا داستانش را بنویسد و بفروشد. اما بحث ما چیز دیگری است. ما داریم می‌گوییم چطور می‌شود از زندگی و تجربیات خودمان بنویسیم و همزمان در عین حال، در دایره‌ی ادبیات باشیم. باید به آن چیزی فکر کنیم که یک تجربه‌ی فردی را و آن را به چیزی جمعی بدل می‌کند. آن را بدل می‌کند به چیزی که برشی از تاریخ می‌شود، به قابی از جهان نه صرفا قرقره‌ی چیزی که بر سر یک نفر در یک زمانی آمده.
  • به این معنا هر داستان خوب یک داستان اجتماعی است. مادام بوواری یک داستان اجتماعی است. شما می‌توانید جهان را در آن ببینید. الزامی ندارد که شما مثلا رئالیست اجتماعی باشید و بگویید «آه من برم واقعیت‌های سخت زندگی روزمره رو بنویسم.» اصلا منظورم آن نیست. مثال سینمایی بزنم از این تبدیل امر شخصی و روزمره و دم‌دستی به هنر. عباس کیارستمی. توی فیلم «مشق شب» نرفته است که چیزی بسازد که «واقعیت‌های جامعه‌ی فلان» را نشان بدهد. خود کیارستمی از آغاز می‌گوید درگیریش با مشق شب از تجربه‌ی سروکله زدن با بچه‌اش در انجام تکالیف مدرسه آمده. یعنی شخصی است.  اما می‌بینی چطور یک چیز شخصی از چیزی از زندگی خودش و اطرافیانش را تبدیل می‌کند به چیزی که با جهان حرف بزند. و این جز با دخل و تصرف او که استاد بود ممکن نمی‌شد. یک فیلم به ظاهر ساده‌ی دیگر درست می‌کند به نام «همشهری». تازه طرح ترافیک کشیده شده به سر خیابان جم و بیمارستان افتاده توی طرح و حالا ماشین‌ها می‌خواهند بروند تا در بیمارستان. اما باید دیگر وارد طرح شوند و نمی‌شود. خیلی جلوتر نمی‌خواهند بروند. فقط چند متر پایین‌تر بیمارستان است اما سرباز راهنمایی رانندگی اجازه نمی‌دهد. کیارستمی دوربین گذاشته و دارد از این اتفاق و چانه‌زنی مردم با پلیس فیلم می‌گیرد. جامعه‌ی ایرانی آن سال را می‌توانی توی یک ساعت ببینی. انسان را می‌توانی ببینی.
  • این مثال ساده از سینمای به ظاهر ساده و مستند (که نه ساده است و نه به معنای خام‌دستانه و عامش «مستند») را زدم که بگویم هنرمند از اساس کارش همین است. یعنی واقعیت لُختِ زیسته آدم هیچی نیست. آنجا که به قلم می‌آید، آنجا که قرار است در دست هنرمند بدل به یک جام جهان‌نما بکند… آن‌جا جادوی هنر است. جادوی ادبیات. مطمئن باشید همه دارند از زندگی خودشان می‌نویسند، اما اتفاقی که فرایند نوشتن می‌افتد است که تمایزات را مشخص می‌کند.

 

انگار متریال برای تبدیل شدن به اثر هست، اما هنرش نیست.

  • این مسئله‌ی تکنیک است. و منظورم از تکنیک فقط «ابزار» نوشتن نیست. منظورم فکر هم هست. ایده‌ی پشت کار هم هست. ما با نوشتن به تجربه‌مان سروشکل می‌دهیم، اصلا ما با نوشتن است که خرده‌اتفاقات پیش‌پاافتاده را بدل به چیزی می‌کنیم که بشود اسمش را گذاشت «تجربه‌». «تجربه‌ی زیسته‌ای» بیرون تفکر و فرایند نوشتن وجود ندارد. وگرنه نوشتنِ اتفاقی که در زندگی روزمره افتاده به شکل عین‌به‌عین و گزارش‌گونه، یک جور پورنوگرافیِ واقعیت است. در حالی که ادبیات در کار اغواست در کار نشان دادن از طریق نشان ندادن. از طریق نشان دادن و نه صرفا گفتن. امر اروتیک ملزم به اجراست اما چیز پورنوگرافیک یک گفتنِ خشک و خالی است.
  • خیلی از چیزهایی که امروز در سینمای ما هم هست همین است. در ادبیاتمان هم هست. برای همین گاهی هیچ جذابیتی ندارد. چون دقیقا گزارش همان واقعیتی است که داری می‌بینیش. در حالیکه هنر را من در چیز دیگری می‌بینم:‌ در برداشتن یک چیز پیش‌پاافتاده دم‌دستی زندگی یک فرد، و بدل کردنش به چیزی جمعی که آدم‌ها خودشان را درش ببینند، باهاش حرف بزنند و از طریقش تجربه کنند و دنیایشان گسترش پیدا کند. آن هنر است به نظر من. آن یاد گرفتن چطورنوشتن می‌طلبد.
  • یعنی مشق نویسنده‌های قبلی، که آن‌ها چطوری این کار را کردند. نوشتن برای من یک جور تجربه‌ی آزادی فردی است در حالیکه نتیجه‌اش جمعی را با تو همراه می‌کند. آزادی تو برای دیگران هم عرصه‌ی آزادی خلق می‌کند. این نکته هم مهم است چون ما الان توی یک دره‌ای هستیم که انگار دارند می‌گویند «داستان خودت رو بنویس!» یا مثلا «هر آدم یک قصه!» من با این خیلی مخالفم. یک جور انگار تبدیل آدم و زندگی‌اش به یک کالا است. خودت را بنویس  بفروش. هرآدم یک قصه نیست. هر آدم پر از قصه است. مسئله‌ی نویسنده چطور تعریف کردن قصه است. بیایید برویم قهوه‌خانه‌ها، پر قصه است.‌ پیش خاله‌ات بنشین، هزارویک داستان دارد برایت تعریف کند. اما این‌ها «ادبیات» نیست. گفتن و تعریف کردن مشکل نیست. مشکل «چطور» گفتن است.

 

گفتگو با عماد مرتضوی درباره نوشتن و مموآر از جذاب‌ترین و آموزنده‌ترین گفتگوهایی بود که تابحال داشته‌ام. امیدوارم با خواندن این دو مقاله بتوانید بخشی از این انرژی خوب که در کلمات جاریست را دریافت کنید.

 

 

 

[۱] از زخم‌های نهانی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):