به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

هفته ۳۱ سال ۱۴۰۳: ساعت

چند روز پیش توی اینستاگرام تبلیغ یک ساعت دوطرفه دیدم. ساعتی که روی ستون بین دو فضا نصب می‌شد. در واقع دوتا ساعت به هم چسبیده بود. فکر کردم چه چیز خوبی است. آخر ما در خانه‌مان ۶ تا ساعت داریم. هر طرف که سر را بگردانی می‌توانی ساعت را بخوانی. به جز ساعت‌های مچی و ساعت موبایل‌هایمان یا لپ‌تاپ‌ها.

اگر جایی می‌روم و ساعت دیواری نداشته باشند، یک جوری می‌شوم. انگار آنجا چیزی کم دارد. بااینکه ده دوازده سالی می‌شود که دیگر ساعت مچی نمی‌بندم اما همچنان رابطه‌ام با ساعت، بسیار محکم است. خیلی محکم‌تر از برخی روابط انسانی‌ام. جالب است که پسرهایم اصلن با ساعت و زمان کاری ندارند. یعنی اصلن در قیدوبند زمان نیستند. نه برای جایی رفتن، نه برای درس و مشق. بارها شده برای جایی به شدت زود آماده شده‌اند و کاری را مدام بدون توجه به ساعت به تعویق انداخته‌اند.

رابطه من با زمان خطی و صلب است و رابطه آنها غیرخطی و منعطف. من حرص می‌خورم و آنها ریلکس. البته من معمولن زمان کم نمی‌آورم. همه جا به موقع و زود می‌رسم. اصلن نمی‌شود جایی دیر برسم. اگر دست برقضا به دلایلی غیرمنتظره هم دیر برسم، جالب است که برنامه دیر شروع می‌شود و من باز به موقع رسیده‌ام.

ساعت پاندولی دوست دارم. از آنها که سر هر ساعت زنگ می‌زنند. برخی با ساعت مضطرب می‌شوند اما ساعت برای من حکم آرام‌بخش را دارد. وقتی هست، وقتی می‌بینمش، گویی بر اوضاع مسلطم. می‌دانم چی به چیست. اگر ساعت دوروبرم نباشد، حس گمگشتگی پیدا می‌کنم.

نمی‌دانم خوب است یا بد. هست دیگر. از بچگی بار آمده‌ام. والدین آن‌تایم و منظم، بچه را خودبخود آن‌تایم می‌کند. اما بچه‌هایم را نمی‌دانم. شاید چرخه را بشکنند.

درهرحال امید که ساعت‌های عمرشان و عمرتان زیاد و مستدام.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):