به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

هفته ۳۲ سال ۱۴۰۳: گیاهی که اسمش را نمی‌دانم

گیاهی که اسمش را نمی‌دانم را بابا برایم کادو آورد. همان زمان هم که ازش پرسیدم، چیست؟ گفت:«نمی‌دونم، فقط زیاد آبش نده.» دو سه سالی هست که دارمش. گیاهی است قد کوتاه و برگ‌های پهن دارد و هربار به صورت ۴تایی تکثیر می‌شود. هرجا را هم که نگاه کردیم و از هرکه هم پرسیدیم، نامش را نمی‌دانست و نفهمید.

خلاصه گیاه ناشناسم برای خودش بود تا گلدانش را عوض کردیم. دیدم دیگر هیچ نشانی از رشد ندارد. گویی متوقف شده و در همان حال فریز شده است. با خودم گفتم:« وای این یکی را هم کشتم.» آخر من دستم در گل‌وگیاه اصلن خوب نیست. برعکس مادرم و پسربزرگم.

خیلی نگران بودم. آخر خیلی دوستش دارم. تااینکه کم‌کم نشانه‌هایی از چند جوانه تازه پدیدار شد. گفتم که مدلش ۴ برگی است. هربار چهارتا برگ اضافه می‌کند. اما این ۴ تا برگ تا باز شدند، خودم هم جوانه زدم. فکر کنم شش، هشت ماهی طول کشید. چنان با طمأنینه و خرامان که نگو.

هربار که از موفقیت در کارم ناامید می‌شود، به گیاهم که اسمش را نمی‌دانم نگاه می‌کنم. با خودم می‌گویم شاید آن هم مانند این است. شاید جوانه‌های من هم یک جایی در حال رشد است و من نمی‌بینم. شاید آن هم همینطور با ناز و خرامان در حرکت است. چه می‌دانم. آدمی به امید زنده است. باشد که برگ‌های موفقیت و رشد من هم به زودی باز شوند.

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):