به نظرم سختترین کار دنیا برگشتن به روتینی است که ساختهای. مدت زمانی را تلاش میکنی، برنامه میریزی، شرایط را بهینه میکنی تا بتوانی به یک روتین مشخص که جوابگوی انجام کارهای لازم برای نزدیک شدن به خواستههایت هست، برسی. رسیدن نه، فقط نزدیک شدن. همان قدمهای کوچک روزانه.
اما یک دفعه همه چیز بهم میریزد و یک ماهونیم در بلاتکلیفی به سر میبری. حتی نمیتوانی یک روتین تازه پیدا کنی، از بس که هر روز با یک داستان تازه روبهرو میشوی.
درهرصورت میگذرد و خیال میکنی، تمام شده است. میخواهی برگردی به همان روتینی که قبلاً آن همه تلاش کرده بودی، بسازی. اما اینقدر کارهای عقبمانده و تازه از آن یک ماهونیم داری که نمیفهمی زمان چطور گذشت. تویی که در این مدت یک بار بنزین زده بودی، در یک هفته مجبور میشوی ۲ بار باکت را پرکنی.
بعد میبینی تا بیایی به آن روتین گذشته برگردی، عید شده و دوباره همه چیز کنفَیکون. درمورد برگشت به روتین در هفتۀ ۲۵ هم نوشته بودم. بعد از گذشت ۲۰ هفته همچنان با آن درگیرم. الان که فکر میکنم نمیدانم در همین مدت چند روتین عوض شده است. پس نتیجه میگیریم که روتین برای من، یک مجموعه کارهای منظم خاص برای رسیدن به خواستههایم نیست. روتین من، یک مجموعه عادتهای بسیار کوچک، منعطف و پیوسته است که در هر شرایطی قادر به انجام آن باشم.
مثل روتین چندماه گذشتهام:
- روتین صبحگاهی: شستن صورت، مسواک، تونر و کرم پیشانی و دورچشم
- روتین شبانگاهی: شستن صورت با صابون مخصوص، مسواک و نخ دندان
- حذف هرگونه قند از صبحانه و کاهش قندهای مصنوعی از رژیم غذایی
- نوشتن حدقل ۱۰۰۰ کلمه در روز
این روتین هرگز مرا به خواستههایم نمیرساند. شاید پوستی بهتر، دندانهایی سالمتر. شاید، فقط شاید بدن و ذهنی آرامتر. آنچه که باید مرا به خواستههای بسیارم برساند احتمالاً کارهایی است که بهتر است لابلای آشفتهبازار زندگی انجام دهد. پس با خودم مهربانتر خواهم بود و شاید بالاخره روزی به روتین مورد علاقه و مناسبم رسیدم.
یک پاسخ
نتیجه گیری بسیار عالی و البته دست یافتنی.