به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

پل آستر | پلی به سوی خود

اولین باری که اسم پل آستر را شنیدی، در دورۀ ناداستان بود. میان مثال‌هایی که مدرس از مموآرهای خوب می‌زد. طبق روال تازه‌ات، کتاب‌ها را در کتابخانۀ عمومی جستجو کردی و دیدی بیشتر آثار آستر، از جمله آنهایی که معرفی شده بود، در دسترس‌اند. جذابیت آستر برایت در این است که چندین مموآر دارد؛ به اشکال و فرم‌های مختلف، ماجراها، خاطرات و کل زندگی‌اش را ثبت کرده است. زندگی‌ای که بیشتر به معمولی بودن پهلو می‌زند، بااینکه نویسنده‌ای پرکار و شناخته‌شده است.

در بیشتر عکس‌هایی که از او در گوگل می‌بینی، مستقیم به دوربین نگاه می‌کند؛ نگاهی نافذ و باوقار که اندوهی فروخورده در خود دارد. خودش می‌گوید، هویتش چندان قابل‌تشخیص نیست؛ با پوستی سبزه، مویی مجعد و چشمانی خاکستری مایل به سبز. نژاد را مفهومی ساختگی می‌داند؛ دوست دارد آزادانه و تمام و کمال خودش باشد. در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمده و حدود یک سال پیش، از این جهان رفته است.

قلاب کنجکاوی‌ات به خاطره‌پردازی‌هایش گیر کرد، اما کتاب‌ها را به ترتیب نخواندی. هرچند تصادفاً، با اولین کتابش شروع کردی؛ همان که باعث شهرتش شد: اختراع انزوا، نوشته‌شده در سال ۱۹۷۹ و منتشرشده در سال ۱۹۸۲. کتاب شامل دو داستان است. گرچه واقعی به نظر نمی‌آیند، اما داستان اول، پرترۀ مرد نامرئی، مواجهۀ او با مرگ پدرش است؛ داستانی از زبان خودش دربارۀ سوگ و ازدست دادن، دربارۀ حضوری غائب، دربارۀ نقش پدر در زندگی‌اش و تأثیر آن بر رابطه با پسرش.

جالب است که وقتی بیشتر درباره‌اش خواندی، حس کردی که او هم، چنین حضور غائبی برای پسرش داشته است. در سال‌های کودکی پسرش از همسرش جدا شده بود. پسرش، دانیل، به فردی بزهکار تبدیل شد و در سال ۲۰۲۲ به دلیل قتل  دختر ۱۰ماه‌اش براثر سهل‌انگاری زندانی شد. دختر براثر هروئین و فنتانیلی که دانیل مصرف می‌کرد، جان باخت. دانیل نیز بعدتر در زندان براثر زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر از دنیا رفت. ۲ سال قبل از فوت پدر. آیا این نتیجۀ حضور غائب یک پدر در زندگی پسر نیست؟

درحالی که دخترش، سوفی، حاصل ازدواج دوم آستر که به نظر می‌رسد در خانواده‌ای پایدار بزرگ شده،‌ تبدیل به یک هنرمند می‌شود. آستر که خود فرزند طلاق بود،‌ در پرترۀ مرد نامرئی از شناختش نسبت به پدرش می‌گوید. پدری که در تمام داستان با اینکه حضور دارد اما گویی در دنیای دیگری زندگی می‌کند. آیا پل هم برای دانیل چنین پدری شد؟ به فکر فرو می‌روی. هرگز نخواهی فهمید.

بخش دوم، کتاب خاطره، داستانی است از زبان سوم شخص. اما هرچه در آن جلوتر می‌روی، شباهتش با داستان قبلی آشکارتر می‌شود و درمیابی که آن شخص خودِ پل آستر است. انگار خود را از نگاه دیگری می‌بیند. فرمی جالب که شاید دلیل جذابیت و شهرت اولین کتابش باشد. تا بحال به زندگی‌ات در قالب سوم شخص نگاه نکرده‌ای؛ اینکه داستان‌وار آنچه گذشته را روایت کنی. احتمالاً، به نکات جالبی دربارۀ خودت خواهی رسید.

اما شاید آنچه کار آستر را فراتر از داستان‌هایش متفاوت و جذاب می‌کند، دو مموآر دیگرش باشد که در قالب دوم‌ شخص نوشته است: خاطرات زمستان و کپسول زمان. خاطرات زمستان را در ۶۴ سالگی نوشت؛‌ زمانی که فکر می‌کرد، زمستان عمرش آغاز شده است.

« خیال می‌کنی این چیزها هرگز دامن‌گیرت نخواهد شد، که ممکن نیست چنین شود،‌ که تو تنها آدم دنیا هستی که هیچ‌کدام از این بلاها سرش نمی‌آید، و آن وقت یکی‌یکی همۀ آنها برایت اتفاق می‌افتد،‌ درست همان‌طور که بر همۀ آدم‌های دیگر نازل می‌شود.»[۱]

این کتاب، مواجهه‌اش با گذر عمر و پا به سن گذاشتن است. اثری از یک زندگی ۶۴ ساله. لابلای روزهای حال، گریز می‌زند به کودکی و نوجوانی و جوانی؛ چه‌ها کرده و به کجا رسیده. از آشنایی با همسرش می‌گوید و ویژگی‌هایش، اما کجای داستان منقلبت کرد؟ آنجا که می‌رسد به مرگ مادرش.

« رفته‌رفته درمی‌یابی که دبی پشت خط است، زن جوانی که هفته‌ای یک بار خانۀ مادرت را تمیز می‌کند و گاه با اتوموبیل او را به خرید می‌برد و دبی می‌گوید که همین حالا به آپارتمان رسیده و مادرت را روی تختخواب یافته، پیکر مادرت روی تختخواب، جسد مردۀ مادرت. همین که خبر را می‌شنوی، انگار آنچه در درون داری بیرون می‌ریزد. گیج و تهی می‌شوی، قادر به فکر کردن نیستی و با این که در آن لحظه انتظار شنیدنش را نداشتی، از گفته‌های دبی تعجب نمی‌کنی، شوکه نمی‌شوی، حتی متأثر هم نمی‌شوی. از خود می‌پرسی چه‌ات شده؟ مادرت از دنیا رفته  تو تبدیل به یک تکه چوب شده‌ای.»[۲]

از همین لحظه وارد سوگ مادر می‌شود و می‌بینی که چه زیبا، فوت مادر را دست‌مایۀ نگاهی به زندگی او می‌کند. از بزرگ‌شدنش با مادر و حسی که به او داشت، می‌گوید. قدردانی‌ای ساده اما تأثیرگذار. مادرش در ۷۷ سالگی می‌میرد. پل آستر هم در ۷۷ سالگی از دنیا می‌رود.

نثر آستر، او را نویسنده‌ای احساساتی نشان نمی‌دهد. لحنی خونسرد دارد و قلمش بی‌قضاوت و بی‌طرف پیش می‌رود. اما در پایان هر داستان، به خصوص اگر راجع به یکی از نزدیکانش نوشته باشد،‌ به عمق علاقه،‌ رابطه و تأثیرپذیری‌اش پی می‌بری. او دربارۀ آن آدم‌ها حرف نمی‌زند،‌ بلکه خود را در متن زندگی آنها و رابطه‌ای که با ‌آنها داشته، موشکافی می‌کند و توی خواننده در انتها در تصویری که آستر ساخته،‌ هم او را می‌بینی و هم عزیزش را.

او از درون می‌نویسد؛ از چیزی که به زبان نمی‌آید. نمی‌توانی دنبال ساختار باشی، اما می‌توانی در امواجی احساسی با نویسنده همراه شوی. شاید نوشتن با منطق احساس، همان چیزی‌ست که آستر را به نویسنده‌ای متمایز تبدیل کرده است.

خاطرات زمستان، متنی یک‌پارچه و بدون فصل‌بندی است، در بخشی از مرور زندگی‌اش، خانه‌هایی را که در آنها زندگی کرده، فهرست می‌کند: ۲۱ خانه در نقاط مختلف دنیا. هرکدام همراه با خاطرات و اتفاقاتی که با آن خانه عجین شده‌اند. به فکر فرو می‌روی. یاد خانه‌های خودت می‌افتی. تو چند بار اسباب‌کشی کردی؟ به عقب برمی‌گردی. در ۲۰ سال گذشته ۵ بار. همان برایت کافی بوده تا از اسباب‌کشی متنفر شوی. چون برعکس دوران نوجوانی، همۀ کارها به عهدۀ خودت بوده. جابجایی‌های کودکی را به یاد نداری. فقط خانه‌هایی که از رنگ درهایشان از هم تمیزشان می‌دهی. در نوجوانی هم فقط مسئول اتاق و وسایل خودت بودی. اما این ۵تای آخر، سهولت همۀ آن قبلی‌ها را جبران کرده‌اند. تازه تو فقط در یک شهر زندگی کرده‌ای اما آستر در قاره‌های مختلف. تو همیشه در خانه‌، کنار خانواده بوده‌ای اما آستر تنهایی‌های بسیاری در اتاق‌های کوچکش تحمل کرده است.

«چهاردیواری‌ها، سکونت‌گاه‌ها، اتاق‌های کوچک و بزرگی که سرپناه جسمت بوده‌اند. ابتدا با تولدت در بیمارستان بت در نیوآرک ایالت نیوجرسی(سوم فوریه ۱۹۴۷) تا رسیدن به زمان حال (این صبح سرد ژانویۀ ۲۰۱۱) و این‌ها مکان‌هایی‌اند که طی سال‌ها، جسمت را در آنها پارک کرده‌ای، جاهایی که چه بهتر بودند، چه بدتر، خانه نامیده‌ای.»[۳]

کپسول زمان نیز در قالب دوم شخص، بیشتر از نوجوانی است تا جوانی آستر. دو چیز در این کتاب نظرت را جلب کرد. یکی، فیلم تعریف کردنش. در میانۀ کتاب، دو فیلم را مشروح و با جزئیات کامل تعریف می‌کند. یکی، فیلمی که در ۶ سالگی مبهوتش کرد و جهان‌بینی‌اش را به شدت تغییر داد و دیگری، دومین زمین‌لرزۀ سینمایی زندگی‌اش. فیلمی که به ذهنش نفوذ کرد و ساختار دنیای درون‌اش را تغییر داد. اینجا هم مکث می‌کنی.

اول به این فکر می‌کنی که خواندن یک فیلم به جای دیدنش هم جالب است. بعد یاد خودت در دوران راهنمایی می‌افتی. آن موقع که با یکی دیگر از دوستانت، دو روز در هفته که دیگران کلاس زبان داشتند، شما بی‌کار بودید و برای هم فیلم تعریف می‌کردید. چنان با جزئیات که بعدش انگار فیلم را دیده بودید. اما بعید می‌دانی الان بتوانی چنین کاری بکنی. بااینکه هم‌چنان عاشق فیلم هستی و از صحبت درباره‌اش لذت می‌بری اما طوری خودت را پرورش داده‌ای که در پیجت معرفی‌های یک دقیقه‌ای داشته باشی. هربار می‌خواهی دربارۀ فیلمی که دوست داشتی، بیشتر حرف بزنی، یاد این می‌افتی که ملت نه حوصله دارند نه علاقه. بعد فکر می‌کنی که چه خوب است که تو هم مثل آستر از فیلم‌های تأثیرگذار زندگی‌ات بنویسی. باز هم برگشتی به خود؛ مروری جذاب.

در بخش دیگری از کتاب، نامه‌هایی را می‌خوانی که در جوانی با همسر اولش ردوبدل می‌کردند. حالا که بعد از سال‌ها به آنها برمی‌گردد، بیشتر جنبۀ تاریخی و یادآوری دارند. تفکر آن زمانش، حال و روز آن موقعش را نشان می‌دهند. فکر می‌کنی که تو هم چقدر نامه نوشتن دوست داری. آن قدیم‌ها که خبری از ایمیل و پیام‌رسان‌ها نبود. چه هیجانی داشت، وقتی نامه یا کارت‌پستالی از دوست یا فامیل برایت می‌آمد. غصه می‌خوری که امروز دیگر خبری از نامه نیست. گاهی به خودت نامه می‌نویسی. به خود گذشته‌ات. برای خود آینده‌ات. یا برای آنهایی که دیگر نیستند و نمی‌توانی برایشان نامه بنویسی.

پل آستر، نویسنده‌ای است که با ناداستان‌هایش هم‌قدمی را به تو یاد می‌دهد که خاطراتت را ساده و بی‌ادعا، ولی عمیق روایت کنی؛ که گذشته را آن‌طور که بوده و حس شده، ثبت کنی. فرمِ دوم‌شخص، وجهی تازه به ناداستان بخشیده است. همیشه خودت را راویِ اول‌شخص می‌دانستی، اما با خواندن این دو کتاب، حالا وسوسه می‌شوی که خودت را با «تو» خطاب کنی، از دور نگاهت کنی، برای خودت نامه‌ای بنویسی.

در بخورونمیر یا دست‌به‌دهان، آستر دوران سخت و پرمشقت زندگی‌اش را روایت می‌کند؛ آن سال‌ها که هیچ منبع درآمدی نداشت، ولی همچنان به نوشتن ادامه داد. خاطره‌پردازی‌هایی پراکنده، از روزهایی که با شغل‌های مختلف گذران می‌کرد، از بی‌پولی، از روزهایی که بچه‌اش را به سختی بزرگ می‌کرد، از مواجهه با دنیا در حالی‌که هیچ‌چیز در اختیار نداشت جز کلمات. اما این کتاب، چیزی فراتر از شرح فلاکت است. آستر در همان شروع، موضع خودش را مشخص می‌کند:

«تقصیر کسی نیست جز خودم. رابطۀ من با پول همیشه مخدوش، مبهم و مملو از انگیزه‌های متناقض ناگهانی بود و داشتم بهای فرار از اتخاذ موضعی شفاف در برابر این موضوع را می‌پرداختم. از ابتدا تنها بلندپروازی‌ام، نویسنده شدن بود. این را از همان شانزده-هفده سالگی می‌دانستم، هیچ‌وقت هم خودم را اغفال نکردم که فکر کنم می‌توانم از این راه امرار معاش کنم. نویسنده شدن،‌ مثل دکتر یا پلیس شدن، «تصمیم شغلی» نیست. بیشتر انتخاب می‌شوید تا انتخاب کنید، اگر این واقعیت را بپذیرید که به درد کار دیگری نمی‌خورید، باید برای پیمودن راهی طولانی و سخت که تا آخر عمر ادامه دارد، خودتان را آماده کنید.»[۴]

اگر ۵ سال پیش این جملات را می‌خواندی، احتمالاً فقط تحسین‌شان می‌کردی، اما حالا آن‌ها را می‌فهمی. چرا که تو هم، نه در نوجوانی بلکه در چهل‌سالگی، تصمیم گرفتی نویسنده شوی. در موقعیتی ایستاده‌ای که نه تازه‌نفسی و نه جایگاهی داری؛ حکم مهاجری را داری که جلای وطن کرده و باید در میان کسانی که یا جوان‌اند یا پیشکسوت، راهی برای خودت باز کنی. کارهای دیگر، به دلت نمی‌چسبند. می‌دانی که مسیر سخت است، اما امید داری؛ چون این یکی را می‌توانی تا آخر عمر ادامه بدهی.

همچنان، در فرم‌های مختلف روایت‌های ناداستانی و واقعی غوطه‌وری. کتاب دیگری پیدا کردی به نام دفترچۀ سرخ؛ مجموع چند مصاحبه با پل‌ آستر و همچنین روایت‌هایی کوتاه از اتفاقات واقعی که برایش افتاده‌اند و بعدها دستمایۀ ساخت شخصیت‌ها و داستان‌هایش شده‌اند. جایی می‌گوید،‌ نویسنده‌ای شهودی است. برایت جالب است این حد از توجه به اتفاقات و تأمل در آنها و سپس کاربرد آنها در داستان‌سرایی.

و در نهایت چیزی که همیشه به دیگرانی که دارندش غبطه خوردی. کتابی از آستر پیدا کردی با عنوان رفقای خیالی. مجموعۀ نامه‌نگاری‌های او با جی.ام. کوتسی، نویسندۀ اهل افریقای جنوبی، دوبار برندۀ جایزۀ بوکر و برندۀ نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۳. نامه‌هایی از ژوئیۀ ۲۰۰۸ تا اوت ۲۰۰۹؛ گفتگوهای دو غول ادبیات دربارۀ دوستی، نوشتن، سینما؛ تعاملی عمیق دربارۀ مسائل روزمره و علائق شخصی آنها. از یک‌سو جذابیتِ نفسِ نامه‌نگاری منظم و علاقه‌مندانه با یک رفیق، از سوی دیگر، گفت‌وگوهایی ناب، آموزنده و دور از حاشیه میان دو متفکر ادبی،‌ ویژگی این کتاب است. یاد مطب دلگشای غلام‌حسین ساعدی می‌افتی، آنجا که نویسندگان بزرگ جمع می‌شدند و گپ‌ می‌زدند. جلسات هفتگی تولستوی که ۴۰ سال ادامه داشت. منظورت البته جلساتی نیست که یک نفر متکلم وحده است یا دانشجویان در محضر استادی تلمذ می‌کنند. بیشتر دلت گفت‌وگوهای دو یا چند نفره‌ای را می‌خواهد که عمیق و بی‌تکلف باشند. این‌جور کتاب‌ها، لااقل گوشه‌ای از آن حس مشارکت در یک گفت‌وگوی زنده و جدی را می‌دهند. انگار آن‌ها حرف می‌زنند و تو، گوشه‌ای ایستاده‌ای و حظ می‌بری.

هنوز سراغ داستان‌های پل آستر نرفته‌ای؛ سه‌گانۀ نیویورک که مشهورترین‌شان است و بسیاری دیگر. اما همین چند کتاب ناداستان، بارها و بارها تو را به خودت بازگردانده‌اند. همان طور که آستر زندگی‌اش را زیرورو می‌کرد تو هم به دفعات و اشکال مختلف به گذشته پرتاب می‌شدی. آنجا که به زندگی پدر و مادرش بعد از مرگشان نگاه می‌کند،‌ فکر می‌کنی خوشبختانه والدینت هنوز زنده‌اند و می‌توانی عمیق‌تر و بیشتر ببینی‌شان.

آنجا که فهرستی از صداهایی که در زندگی شنیده، آورده و چه صداهایی: صدای برف‌روبیِ نیمه‌شب، زنگِ تلفن در هتلی در کیپ‌تاون، صدای پاشیدن آب وقتی سنگی در دریا افتاده، صدای خندۀ دخترت، صدای خداحافظی یک دوست… فهرستی لطیف و انسانی. تو هم به فکر می‌افتی؛ صداهایی که در زندگی‌ات نقش بسته‌اند، کدام‌اند؟ صدای بشقاب‌های چینی قدیمی مامان‌جون، صدای رادیوی پاپا، صدای فیلم دیدن بابا، صدای باران بر سقف ایرانیت، صدای پرنده‌ها در صبح. هرکدام را که به یاد می‌آوری، تصویری در ذهنت جان می‌گیرد؛ چیزی شبیه به عکس، اما زنده و پرحرارت. صداها، خاطراتت را بیدار می‌کنند.

آنجا که به فیلم‌ها می‌پردازد، صدها فیلمی که تابحال دیده‌ای آنونس‌وار از پیش چشمت می‌گذرند و می‌توانی ساعت‌ها درباره‌شان بنویسی. آنجا که از جابجایی‌ها و سفرهایش می‌گوید، آنجا که از مشکلات و شکست‌ها می‌گوید، هرکدام تلنگری می‌شود برای نگاهی تازه به خودت. آن زمان که از کودکی، نوجوانی و جوانی‌اش روایت می‌کند، روایت‌هایی کوتاه، تأمل‌برانگیز و بعضاً شاعرانه از گذشته‌اش. تو هم، تمرین می‌کنی: آیا می‌توانی مانند او به یاد بیاوری؟ اگر توانستی، آیا می‌توانی مانند او خاطره‌ها را روی کاغذ بیاوری؟ آیا روایت‌هایت می‌توانند، چنان‌که آستر تو را به درونت برد، دیگری را هم به درون خودش ببرند؟

پل آستر با ناداستان‌هایش این امکان را می‌دهد که از مسیرهایی متفاوت به درونت نگاه کنی. او نه تنها داستان‌هایش، بلکه زندگی و نگاهش به دنیا را به روشی ساده و بی‌واسطه روایت می‌کند. روایتی که به تأمل وادارت می‌کند و دعوتی است برای مواجهه با گذشته، با صداها، با تصاویر ذهنی‌ای که در طول زمان شکل گرفته‌اند. آستر نشان می‌دهد که می‌توانی از هر زاویه‌ای به خودت نگاه کنی، حتی با استفاده از فرم‌هایی جدید که تجربه‌های انسانی را عمیق‌تر به تصویر می‌کشند. خواندن نوشته‌های آستر، فراتر از آگاهی از داستان‌های یک نویسنده، فرصتی است برای کشف لایه‌های پنهان درونت. او با قلمش پلی ساخته است که تو را به فهم عمیق‌تری از خود و زندگی می‌رساند.

 

[۱]. خاطرات زمستان، پل آستر، ترجمه خجسته کیهان، نشر افق

[۲]. خاطرات زمستان، پل آستر، ترجمه خجسته کیهان، نشر افق

[۳]. خاطرات زمستان، پل آستر، ترجمه خجسته کیهان، نشر افق

[۴]. بخور و نمیر، پل آستر، ترجمۀ مهسا ملک‌مرزبان، نشر افق

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):