اولین باری که از بیان تجربیاتم احساس سبکی کردم و باری از دوشم برداشته شد، وقتی بود که سیندرلاگونه پیش مشاور روانشناس از مشکلاتم می‌گفتم. محیط امنی بود که

نوجوان بودم. یادم نیست چند سالم بود. مدتها بود که به پدرومادرم اصرار می‌کردم که مرا کلاس موسیقی بگذارید. اما موافقت نمی‌کردند. بقدری اصرار کردم که در تولدم، مامان‌بزرگ

بوی یاس‌های باغچه‌ی کوچک خانه‌ی مامان‌جون، گل‌های سرخی که دستم بهشان نمی‌رسید. درخت کاج تپل باغچه‌ی خانه‌ی مامی‌جون که وقتی من به دنیا آمدم آن را کاشت و هربار

پیشگفتار فصل اول فصل دوم فصل سوم فصل چهارم فصل پنجم فصل ششم، قسمت اول فصل ششم، قسمت دوم من کفش قرمز دوست دارم، همیشه دوست داشتم و خواهم داشت.

همه ‌جای این وبسایت را که بگردید، من از بازگویی و ثبت خاطرات و داستان‌های شخصی صحبت کرده‌ام. گویی رسالتم در زندگی متقاعد کردن آدم‌ها برای سطحی نگذشتن از