داستان واقعی از رویدادی تاریخی و یک رفاقت نادر.
این فیلم با بازی فوقالعاده کالین فیرث و جفری راش، بخشی از زندگی پادشاه جورج پنجم، پدر ملکه الیزابت دوم، را قبل از پادشاهی تا آغاز سلطنت نشان میدهد.
خلاصه فیلم را اینجا بشنوید.
تریلر فیلم را اینجا ببینید. (با فیلترشکن اگر در ایران هستید)
رادیو تازه اختراع شده و پادشاه، جورج پنجم و ولیعهد برای یک چهارم ملت جهان که تحت سلطنت انگلستان است، سخنرانی کردهاند. حالا نوبت برادر کوچکتر، البرت، دوک یورک است تا سخنرانی خود را ایراد کند. اما او به لکنت زبان مبتلاست و این کار چالشی وحشتناک برای اوست.
پزشکان سلطنتی انواع روشهای مختلف را برای درمان او تجویز و امتحان کردهاند. اما هیچکدام موثر نبودهاند. بخصوص سیگار کشیدن برای آرامش اعصاب که بعدها منجر به سرطان ریه و مرگش میشود.
همسر پرنس آلبرت، از آنجا که رنج شوهرش در انجام وظایفش را میبیند، یک گفتاردرمانگر به نام لیونل لوگ پیدا میکند. دکترلوگ یک فرد جدی و دارای روشی منحصربفرد است. اما از همان ابتدا قوانینی میگذارد که با دیگر افرادی که با خانواده سلطنتی ارتباط دارند، متفاوت است. او از همان ابتدا برای تاثیر روشش، اعتماد و تساوی کامل میخواهد.
لیونل جمله جالبی دارد. « قلعه من، قوانین من» بنابراین به هیچ عنوان تحتتاثیر جاه و مقام شاهزاده قرار نمیگیرد و در مقابل مقاومتهای او کوتاه نمیآید.
درجلسه اول شاهزاده را ارزیابی میکند. اینکه زود عصبانی میشود، در کودکی دچار لکنت شده و قابل درمان است. شاهزاده ابتدا زیربار نمیرود، اما لیونل به او ثابت میکند که روشش موثر است و او توانایی غلبه بر این مشکل را دارد.
شاهزاده متعهد میشود که کارهایی را که او تجویز میکند را انجام دهد. لیونل و برتی هرروز تمرین میکردند و روشهای غیرمتعارف مختلفی را بکار میگیرند. در طی این زمان، میان آنها اعتماد و رفاقتی شکل میگیرد. طی گفتگوهایشان مشخص میشود که پرستار برتی در کودکی او را آزار میداده، نیشگون میگرفته و به او غذا نمیداده و سه سال طول کشید تا والدینش پی بردند. لیونل در کنار روشهای فیزیکی از روانشناسی هم برای کاهش لکنت برتی استفاده میکند. نقاط اضطرابی او را پیدا میکند و تلاش میکند تا به عمق مساله پی ببرد.
از طرف دیگر، پادشاه جورج پنجم میمیرد و دیوید که ولیعهد است برای پادشاهی آماده میشود. اما دیوید وظایف سلطنتیاش را نادیده میگیرد. او میخواهد که با یک زن مطلقه ازدواج کند که از نظر کلیسا و خاندان سلطنتی غیرقابل قبول است.
دیوید از سلطنت کنارهگیری میکند. طبیعی است که بعد از او، پادشاهی به برتی میرسد. وظیفهای که هرگز برای آن آمادگی نداشت.
لیونل به ترسها و اضطراب درونی برتی پی برده است. او به برتی باور دارد که توانایی به دوش کشیدن چنین تعهدی را دارد. اما خود برتی اعتمادبنفس لازم را ندارد و میترسد. سر همین موضوع دعوایشان میشود و برتی از او قهر میکند. لیونل سعی میکند که معذرتخواهی کرده و دلش را بدست بیاورد، اما موفق نمیشود.
همزمان با مسائل داخلی خانواده سلطنی، زمزمههای جنگ جهانی اول و هیتلر هم به گوش میرسد. دیوید کنارهگیری میکند و برتی، با عنوان جورج ششم پادشاه انگلستان میشود. او متوجه میشود که در این مسیر به همراهی دکتر لوگ نیاز دارد.
لیونل به او اطمینان میدهد که دیگر نیازی ندارد که از پدرش یا برادرش بترسد. او شخصیتی مستقل دارد و از پس وظایف پادشاهی برخواهد آمد. دراین زمان لیونل به پادشاه نزدیک میشود. بنابراین موجب تحریک مقامات میشود. به پادشاه اطلاع میدهند که لیونل، اصلن پزشک نیست و مدرک ندارد.
لیونل توضیح میدهد که هیچگاه خود را دکتر نخوانده و هرآنچه انجام میدهد، از تجربه کار با آسیبدیدگان جنگی است که تکلمشان را از دست داده بودند. همچنان به برتی باور دارد. شجاعت او را میستاید و باور دارد که او پادشاه خوبی خواهد شد.
آنها برای تاجگذاری تمرین میکنند. سپس برای بزرگترین چالش زندگی جورج ششم روبرو میشوند. مهمترین سخنرانی برتی در آغاز جنگ جهانی دوم که قرار است از رادیو برای تمامی ملل تحت سیطره انگلستان پخش شود.
لیونل تمام مدت همراه اوست. برتی از او صرفنظر از نتیجه برای همه زحماتش تشکر میکند. لیونل در آخرین لحظه به او میگوید: «هرچه میخواهی بگویی، به من بگو. مثل یک رفیق.»
برتی به زیبایی و باقدرت سخنرانی را ایراد میکند و اینجاست که بالاخره به توانایی خود پی میبرد و از درون متحول میشود. او حالا یک پادشاه است.
پادشاه جورج ششم به لیونل لوگ مدال افتخار اعطا کرد. بالاترین افتخار برای خدمت به خانواده سلطنتی. لیونل در تمام سخنرانیهای پادشاه همراه وی بود.
آنها تا پایان عمرشان رفیق ماندند.
آخرین دیدگاهها