به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

هفته ۱۵ سال ۱۴۰۳: انتخابات

آخر این هفته انتخابات دوره ۱۴ ریاست‌جمهوری است، زودهنگام به دلیل فوت رییس‌جمهور قبلی. فکر کردم فرصتی است برای مرور خاطرات انتخاباتی‌ام.

شاخص‌ترین و هیجان‌انگیز‌ترین انتخاباتی که شرکت کردم، ۲ خرداد ۱۳۷۶ بود. سید محمد خاتمی. خدای من چقدر دوستش داشتم. فکر می‌کردم ایران را گلستان می‌کند. چقدر ساده بودیم در ۱۷ سالگی. کل کلاسمان طرفدارش بود غیر از یک نفر. پدر یکی از هم‌کلاسی‌هایم رییس ستاد تهران بود و برایمان کلی پوستر و تراکت می‌آورد. ما هم جوگیر و هیجانی.

گذشت تا سال ۱۳۸۴، حالا عقلم بیشتر می‌رسید. ۸ سال خوبی را گذراندیم. اما نمی‌دانم چرا مردم فکر کردند باید درعرض ۸ سال تبدیل به سوییس می‌شدیم و حالا چون نشدیم، پس جریان اصلاحات شکست خورده و به درد نمی‌خورند و باید یک جریان دیگر بیاید سر کار. قول می‌دهم اگر به عقب برگردیم، نظرشان قطعن تغییر کرده است.

بله، به لطف مردم همیشه جوگیر، جریان عوض شد و ظرف ۸ سال نه تنها تمام آن پیشرفت‌ها و ثبات به فنا رفت بلکه ایران در یک سرازیری افتاد که هنوز از آن برنخاسته است. سال ۸۸ هم بهتر است راجع بهش صحبت نکنم که چه شوکی بهمان وارد شد. فکر کردیم توان تغییر جریان را داریم. فکر کردیم رای‌مان فایده دارد. البته داشت، ولی خب از صندوق چیز دیگری بیرون آمد و هزینه‌های زیادی دادیم بابتش.

سال ۱۳۹۲، بل‌اخره این ملت فهمیدند که این جریان چه بلایی سر ایران و ایرانی آورد. یعنی به کوچکترین نهادها و سازمان‌ها هم نفوز کرده بود و تپه ….. نگذاشته بود. دو دوره دیگر شرکت کردم. جریانی متعادل‌تر که شاید می‌توانست کمی جلوی خرابی‌ها را بگیرد. اما باز هم نگذاشتند. نامید شدم. مدت‌ها بود که دیگر انتخاباتی رای نمی‌دادم. درمورد ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ هم برخلاف فریادهای خیلی از دوستان و هم‌فکرانم دیدم نمی‌توانم.

تا قبلش اندک شناختی داشتم. اندک امیدی داشتم. امید داشتم که یک جریان متعادل می‌تواند جلوی سقوط کشور را بگیرد و شاید، فقط شاید اگر اجازه دهند که کار کند، کمی هم پیشرفت کنیم. اما نه.

این‌بار هم علی‌رغم شرایط حساس و سرنوشت‌ساز با اطمینان رای نمی‌دهم. وضعیت اسفبار است. اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی. هرجا که دست بگذاری. هر روز فقیرتر می‌شویم. از حقوق عادی شهروندی محرومیم. زندگی‌مان سخت‌تر می‌شود و خود من در کمال ناامیدی نسبت به خوب شدن کشورم، زندگی می‌کنم.

فرار نکردم. مهاجرت نکردم. سعی می‌کنم شهروند خوبی باشم اما رای هم نمی‌دهم. نمی‌توانم. بعد از یک سری اتفاقات در چند سال اخیر، حتا با فرض اینکه رای‌ام ارزش داشته باشد، نمی‌توانم تنور انتخاباتشان را گرم کنم. نمی‌توانم شریک تعیین سرنوشت کشور برای ۴ سال آینده باشم. سال‌هاست دارم سختی‌های انتخاباتی که درش شرکت داشتم و نداشتم را تحمل می‌کنم. این‌بار هم اگر بد شد، چیزی عوض نشده. باز هم باید برای بقا معادله حل کنیم. اگر هم خوب شد، نوش جانم. یک بار هم من از دست‌پخت بقیه بخورم. اگر اصلاح و پیشرفت ادامه پیدا کرد و دوباره اعتماد کردم، شاید راضی شدم که پای صندوق‌ها بروم. اما فعلن خیر.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):