شاید تعجب کنید که این اولین بار بود که من به کشور دوست و برادر ترکیه سفر کردم. ایرانیها معمولن از اولین مقاصد خارج از کشورشان ترکیه است. چون ویزا نمیخواهد و به نسبت ارزان است. البته نه الان. اما خب از آنجا که من اصولن کارها را چپکی انجام میدهم، بعد از سفرهای مختلف برای اولین بار قسمت شد که برویم به ترکیه و شهر استانبول.
از ترکهای عثمانی خیلی خوب نشنیده بودم، بخصوص که دزد و کلاهبردار تویشان زیاد است. اما با استناد به تجربه خودم، بعد از فرانسویها بدترین ملت بودند. بداخلاق و نامهربان. سطح زبان انگلیسیشان هم به طرز وحشتناکی پایین بود، بطوریکه من با توجه به اینقدر توریستی بودن کشور، شگفتزده شدم. البته اصلن احساس غربت نکردم، چون چپ و راست ایرانی میخورد توی صورتت. تابحال تنها جایی که احساس غربت کردهام، تبریز خودمان بوده است. یک حس متفاوت بودن شدید، فکر کن توی کشور خودت.
هوا از تهران بهتر بود اما دم داشت. آن هم به خاطر مجاورت با آب و دریای مدیترانه. شهر زیبایی است. ترکیب درختان سبز و دریا و ساختمانهای شیروانی نمای جالب و زیبایی به شهر داده است. اما به اندازه اروپا، ساختمانها تمیز و مراقبتشده نبود.
هتلمان جای بسیار خوبی بود. هم خیابانش پر از مغازه و کافه بود و هم دسترسیاش به سیستم حملونقل عمومی عالی بود. با یک استانبول کارت، ما، چهارنفر همه چیز سوار شدیم. از مترو و اتوبوس بگیر تا کشتی، فونیکولار و تراموا. انصافن سیستم حملونقل عمومی منظمی داشتند که به گوگلمپس متصل بود و به راحتی میتوانستی مقاصدت را برنامهریزی کنی. ناوگانشان نیز از اینجا، مجهزتر و تمیزتر بود. البته یکی از دلایل این ویژگی را تمایل همیشگی ترکیه برای پیوستن به اتحادیه اروپا میدانند. چون برای قرار گرفتن در آن باید یک استانداردهایی را رعایت کنند.
شهر هم تمیز بود. من آشغال و زباله ندیدم. بخصوص با وجود سگهای فراوان خانگی و خیابانی، حتا یک بار هم مدفوع سگ در خیابان ندیدم. درحالیکه متاسفانه اینجا ملت سگدار، دوزار فرهنگ ندارند و رابهراه پیپی سگ میبینی.
خوشبختانه فصل حراج بود و از مراکز خرید زیاد و زیبایشان هم نگویم. بزرگ، خنک، تمیز با انواع و اقسام برندهای جهانی.
از دو چیز غصه خوردم.
یکی دیدن آدمها در طرحها و رنگهای مختلف با پوششهای متفاوت که آزادانه کنار هم زندگی میکردند و کسی به کار دیگری کار نداشت. از عرب با پوشیه و روبنده که فقط چشمانشان معلوم بود بگیر تا تاپ نیمتنه و شلوارک کوتاه. نه این به آن چپچپ نگاه میکرد و نه آن یکی به دیگری تذکر میداد. با خودم گفتم اینها بهعلاوه دوبی و قطر و عمان و غیره کشور اسلامی هستند، ما هم اسلامی هستیم. چرا واقعن نمیگذارند با وجود تفاوت با هارمونی کنار هم زندگی کنیم.
مورد دیگر هم تبادلاتشان با جهان بیرون. دیدن برندهای مختلف، امکانات بانکی و اتصالشان به جهان که چقدر زندگی را برایشان راحتتر میکرد. اما ما به دلیل تحریمهایی که با بیخردی عدهای نادان همینطور بیشتر و بیشتر میشوند، زندگیمان سختتر و سختتر. بیخود نیست این همه ایرانی آنجا زندگی میکنند. چون امکانات وجود دارد. آزادی و اقتصاد آزاد.
تازه از فیلتر نبودن هم چه لذتی بردم. شارژ موبایلم که دائم به خاطر فیلترشکن تند تند خالی میشود، حفظ میشد و راحت به همه اپهای دلخواهم دسترسی داشتم.
خلاصه جایتان خالی. خوش گذشت. تجربه خوبی بود. اما
لعنت به آنهایی که آزادیهای عادی را از ما بخصوص زنها گرفتند. لعنت به آنهایی که به خاطر پول و دلالی، تحریمها را نه تنها برنداشته بلکه دنبال میکنند. لعنت به آنهایی که باز به خاطر پول و قدرت برای مردم هزینههای اضافی ایجاد میکنند. (فیلتر میکنند و بعد خودشان فیلترشکن میفروشند.) مشکل اسلام هم نیست. چون کافی است نگاهی به عربستان بیاندازید که چطور دارد پیشرفت میکند یا کشورهای اسلامی حاشیه خلیج فارس. ما با این همه منابع طبیعی و ثروت، مردممان از کمترین حقوق نابرخوردارند.
آخرین دیدگاهها