گاهی اینقدر یک سری کارها را طبق برنامه و آدمآهنیوار انجام میدهم که بعد یادم نمیآید چه کاری را چه شکلی انجام دادم. تناقصی میان کمیت و کیفیت کار به وجود میآید. مثلن همین هفتهای که گذشت. تعداد زیادی کار داشتم که باید انجام میدادم و دادم. چند عنوان کتاب که دارم همزمان میخوانم. تولید محتوا برای رسانههایم که منظم انجام دادم و نوشتنهای روزانه. میتوانم به قطع و یقین بگویم که وقتی به هفتهای که گذشت فکر میکنم، اصلن یادم نمیآید، چه کردم. مثل ناهار یا شامی که بیتوجه و فقط به صرف سیرشدن میخوری و بعد هرچه فکر میکنی یادت نمیآید که چه خورده بودی.
این حس را دوست ندارم. دلم نمیخواهد روباتگونه از زندگی عبور کنم. دلم نمیخواهد بهرهوری و کمیت را بالا ببرم اما آخر سر یادم نیاید که چه خوردهامJ دوست دارم اگر دو خط کتاب میخوانم، بدانم چه خواندهام. نه اینکه فقط تیک ۳۰ صفحه کتابخوانی روزانه را بزنم. دوست دارم هروقت عشقم کشید، اگر فیلم خوبی دیدم، در پیج اینستاگرامم بگذارم. نهاینکه برای الگوریتم هرروز در ساعت معین با تکنیک و ترفند محتوا بگذارم. (بگذریم که این کار را هم کردم و جواب نداد.) هر روز چندین نوبت استوری بگذارم، مبادا ملت مرا از یاد ببرند. اگر قرار است با یک استوری، من یادشان بماند، همان بهتر که فراموش شوم. (باز هم بگذریم که اگر روزها و ماهها هم چیزی نگذاری، کسی نمیآید بگوید افلیا نیستی، چیزی شده؟)
بنابراین سعی میکنم مسحور پلیسهای بهرهوری نشوم که هر ساعت و زمان دچار عذاب وجدانت میکنند که روزی فلان قدر باید کار کنی تا موفق شوی. کاری خوب است که لذت داشته باشد، نه از سر انجام وظیفه انجام شود. میرسیم به همان گفته معروف که باید از مسیر لذت برد نه اینکه چشمبسته دوید تا رسید به مقصد.
آخرین دیدگاهها