به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

هفته ۴۵ سال ۱۴۰۳: وطن

پنجشنبه صبح که از خواب بیدار شدم و خبرها را چک کردم، با خبر ناراحت‌کننده‌ای روبه‌رو شدم. ابراهیم نبوی، طنزپرداز مشهور ایرانی به زندگی‌اش پایان داده بود.

هر وقت اسمش را می‌شنیدم، یاد ستونش در روزآنلاین می‌افتادم که زمانی هرروز می‌خواندم. چنان دربارۀ ‌مسائل ایران شیرین می‌نوشت که نگو و نپرس.

غصه خوردم وقتی خواندم که سال‌ها دور از وطن افسردگی داشته،‌ دوست داشته برگردد اما گویی قسمت نشده. نوشته بود «هرگز نتوانست با اقامت اجباری خود دور از ایران کنار بیاید.»

شاید نکته در این اجبار است وگرنه بسیارند خودخواستگانی که کک‌شان هم نمی‌گزد که هیچ، هزار فحش و بدوبیراه هم نثار این خاک می‌کنند.

می‌خواست جایی زندگی کند که دوروبرش فارسی صحبت کنند. من این را حس کرده‌ام. یک بار بقدری دلم تنگ شده بود که وقتی وارد مغازه ایرانی در لندن شدم،‌ حس گرسنه‌ای را داشتم که بعد از مدت‌ها غذایی گوارا خورده است.

آرزو داشت « در این شهر دودآلود با مردمانی که زود عصبانی می‌شوند و با قیمت‌های دائماً متغیر،‌ زندگی کند.» دقیقاً چیزهایی که هزاران ایرانی از آن فراری‌اند.

کاش ماندن و رفتن‌هایمان فقط برای خودمان بود. نه اجباری بود و نه نسخه پیچیدنی. دوست دارید بروید، هزینه‌هایش را بپردازید یا بمانید و دردش را به جان بخرید. اما از دستاوردهای یکدیگر هم ناراحت نشوید.

میان امثال نبوی که از دوری وطن دق کرد یا نصرت کریمی و محمد فردین و خیلی‌های دیگر که با وجود سخت‌گیری‌ها ماندند، فرق است با هزاران خوشی زیردل‌زده‌ای که با خواری و خفت فقط به خاطر اینجا نبودن راهی بلاد دیگر می‌شوند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):