به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

هفته ۴۷ سال ۱۴۰۳: بعد از سال‌ها تجریش

گاهی آنقدر درگیر زندگی می‌شوی که می‌بینی سال‌هاست به مکانی که دائم سر می‌زدی، نرفته‌ای. امسال دو بار این اتفاق برایم افتاد. دفعۀ‌ اول زمانی بود که رفتم داروخانه ۱۳ آبان در هفت‌تیر. فکر کنم ۱۵ سالی می‌شد که با مترو و پیاده هفت‌تیر نرفته بودم. شاید بارها با  ماشین از آنجا گذشته باشم. اما پیاده یک داستان دیگر است.

یادم نمی‌آید آخرین بار کی تجریش بودم. حوزۀ امتحانی پسرم مدرسه‌ای در خیابان جعفری بود. همانی که سرش تندیس است. همانی که ۲۵ سال بیش برای رفتن به کوه، سرش با بچه‌ها قرار می‌گذاشتیم و با تاکسی‌های خطی‌اش می‌رفتیم بالا.  

شاید ۲۰ سالی می‌شد که آن طور با فراغ بال و در آرامش تجریش نیامده بودم. دفعات قبلی وقتی مرکزخرید ارگ تازه باز شده بود،‌ پسرها را برای بازی برده بودم و شاید یک بار هم سری به تندیس زده باشیم.

کوچه زغالی را پیدا نکردم. اما درِ زودپزم را که بعد ۲۱ سال خراب شده بود، درست کردم. سری به ارگ زدم. تندیس را دیدم که دیگر از آن حال‌وهوای نویی و لوکسی درآمده بود. از شهرکتاب برایم خودم چند رنگ خودکار خریدم. خودم را به کاپوچینوهای لمیز و ویونا، پیراشکی شکری و نان سحر دعوت کردم.

مغازه‌ها که همیشه بودند، اما چقدر انواع و اقسام کافه باز شده بود. میوه‌های خوشگل و تمیز و البته بازار تجریش که نمایشگاه میوه‌ها و سبزی‌های تازه و کمیاب است. البته با قیمت‌های درخشان.

خلاصه زمان‌های انتظار چند ساعتۀ امتحان با تجریش‌گردی بعد سال‌ها بهم خوش گذشت. برنگشتن به خانه و ترافیک بهانه‌ای شد برای تجدید دیدار با یکی از نقاط کلیدی تهران و یکی از مکان‌های خاطره‌برانگیز برای خودم.

اما دوست نداشتم این گذر زمان طولانی را. این دوری، این فراموشی، این جداافتادگی. نه با مکان‌ها، نه با آدم‌ها.  این نوشته باعث شد به یاد بیاورم که اگر دیگران فراموش‌کارند،‌ من یادم نرود. بیشتر سر بزنم به جاها و آدم‌ها.  

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):