هنوز بوی عید نیومده. هوا دوباره خیلی سرد شده. از برف خبری نیست. دیگه چیزی نمونده. اما این زمستون هنوز برف ندیدیم. سالهاست که دیگه حوصلۀ خونهتکونی ندارم. بیشتر به آئین حذف رو آوردم و غیر از واجباتی مثل پردهها و پاکسازی لباسها کار دیگهای نمیکنم. یا بیحوصلگی خودمه یا اینکه در طول سال چند باری انجام دادهام و دیگه معنی خونهتکونی نمیده. خونۀ ما سالی چند بار تکونده میشه.
سال ۰۴ سال ماره و دیشب تو بازارچۀ پارک لاله، فروشنده گفت که تم مار از هفتۀ دیگه میاد. این هم یه نشونۀ دیگه که چیزی نمونده. دلم میخواد کارهای نیمه تمومم را تا آخر سال تموم کنم. فعلاً برام برنامهریزی سال دیگه مهم شده. امسال خیلی چیزها یاد گرفتم و انگار تازه فهمیدم چطور باید بخوام، چطور برای این خواستن، هدف تعیین کنم و چطور بهش برسم. اصلاً هم بلندپروازی نمیکنم. از بالا پریدن و نرسیدن خستهام. سال دیگه، این موقع مینویسم که هرکدام چه شکلی از آب درومد. وقتی قابل اندازهگیری باشه، گزارش کردنش هم آسون میشه. بنابراین ۵ هفتۀ باقیمونده به عید را صرف کارهای ناتموم و اندکی خونهتکونی و برنامهریزی میکنم. و البته برنامهای برای به فنا رفتن آن برنامه.
آخرین دیدگاهها