این فیلم در سال ۲۰۱۷ براساس کتاب پرفروش خاطرات خانم جینِت والز[۱] ساخته شده است. با بازیهای درخشان بری لارسن، وودی هرلسون و نایومی واتس.
جینت والز، نویسنده و روزنامهنگار امریکایی است که مدتی نویسنده ستون شایعه در یک خبرگزاری آنلاین بود. کتاب قلعه شیشهای خاطرات او از دوران کودکی پرتنش و پرچالش در خانوادهای بشدت ناکارآمد است.
این کتاب از جمله کتابهای خاطرات بسیار موفق است که ۴۲۱ هفته در فهرست مشهور پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز قرار داشت.
خانم والز رمان دیگری که آن هم موفق بود، براساس زندگی مادربزرگش نوشتهاست.
میتوان او را از جمله خاطرهنویسهای موفقی دانست که خاطراتشان هرچند سخت و تلخ، او را به ثروت و شهرت رساند و تاثیرگذاری بسزایی در زمینه نقش خانواده بر فرزندان داشت.
آنها در کریسمس معمولن کتاب هدیه میگرفتند. در یکی از کریسمسها مادرش بجای کتاب یک دفتر به او هدیه داد و گفت: «کتاب خوبی برایت پیدا نکردم، پس بهتره خودت پرش کنی.» سپس پدرش ادامه داد: « مواظب باش. شاید با آن دنیا را تغییر دهی.» و به راستی جینت این کار را کرد.
این داستان واقعی، مسئولیت والدینی و فرزندی را به خوبی نشان میدهد. این موضوع که سبک زندگی، طرز تفکر و رفتارهای پدر و مادر میتوانند چه اثرات عمیقی داشته و بعضن چه آسیبهایی به بچهها در سنین بزرگسالی بزنند.
نشان میدهد که هرچقدر هم پدر و مادر نابهنجار اما فرزندان توانایی بخشش آنها را دارند و در نهایت اولین الگوهای هر بچهای پدر و مادرش خواهند بود.
مسئولیتی بزرگ و خطیر در عین حال شیرین و هیجانانگیز.
یک جمله قشنگی باباش به جانت میگوید و به آن باور داشت و در نهایت همین باورش باعث شد که جانت از یک ستوننویس روزنامه زرد تبدیل به یک نویسنده شود.
«تو به دنیا آمدی که دنیا را تغییر بدی، نه اینکه به سروصداها اضافه کنی.»
خانم بری لارسن (سمت راست) در نقش جینت والز(سمت چپ)
در قسمت هفتم پادکست پراجکتO ، درمورد این کتاب و کتاب «بخور، دعاکن، عشق بورز» که کتاب خاطرات معروف و موفق دیگری است صحبت کردهام. میتوانید خلاصه داستان و نکات بیشتری را بشنوید.
خلاصهای کوتاه از داستان:
خانواده والز و ۴ فرزندشان با خانوادههای دیگر فرق داشتند. آنها بیشتر عمرشان را بیخانمان و در فقر زندگی کردند. پدر خانواده یک مهندس الکلی که در زمانهای غیرمستی بسیار خلاق، فان و حامی اما در زمانهای مستی که بیشتر عمرش را در آن بهسر میبرد، خشن و ناآرام بود.
مادر نقاش و بهشدت بیمسئولیت در زمینه مادری، بهطوری که امورات خانه و زندگی را بچهها انجام میدادند.
پدر بیکار و بیپول، مادر منکر مسئولیت، مدام از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکردند و در خانههای خالی و خرابه زندگیشان را میگذراندند. تنها آموزش بچهها کتاب خواندن بود و سبک زندگی ماجراجویانه.
تا زمانی که این زندگی نابهنجار به جایی رسید که بچهها قرار گذاشتند همه تلاش خود را برای ترک خانه به کار گیرند.
جانت از همه بچهها بیشتر حامی پدر بود. پدر هم همه عمر به او قول یک قلعه شیشهای داده بود. اما هرگز این خانه را که برای جانت که نماد امنیت و آرامش و سکون بود، فراهم نکرد.
[۱] Jeanette Walls
آخرین دیدگاهها