بین سال ۱۳۸۹ و ۱۳۹۱، بعد از فرزند اول، در مهندسین مشاور بصورت نیمهوقت کار میکردم. دور دوم ریاستجمهوری احمدینژاد و پروژههایی که نمیآمد یا نصفهنیمه رها میشد. ما هم بیشتر روز، دور خودمان میچرخیدیم. حالا نه اینکه الان اوضاع خیلی بهتر است!
خلاصه در میان همه چایخوردنها، غیبتکردنها و اینترنتبازی البته در زمان محدود اختصاصداده شده –مثلن برای بالا رفتن بهرهوری- تک و توک کاری هم انجام میدادیم.
کار من همیشه، حالت تحقیق، تهیه گزارش و نامه داشت. یعنی من معمولن با ارباب رجوع کاری نداشتم. یا گزارش میخواندم و نظر میدادم یا باید درباره پروژهای گزارش تهیه میکردم. گاهی دلم تنگ میشود برای نامههای بلندبالای تند که پر از متاسفانه و شایان ذکر است، بود. سه صفحه نامه مینوشتم و مشاور و پیمانکار را به صلیب میکشیدم. هرچند که در نهایت مدیرمان، اغلبِ نامهها را با چاشنیِ فدایت شوم، میفرستاد.
خلاصه، در میان همه امورات خستهکننده که بیشتر اداری بودند تا مهندسی، پروژهای به من محول شد متعلق به کارفرمایی غیرتهرانی. نمیتوانم جزئیات پروژه را رو کنم اما فقط بگویم که از چنین کارفرمایی در طول پروژه فقط لذت بردم.
چنانی مو را از ماست میکشید و چنان بادقت همه کارها را نظارت میکرد که کیف میکردی. شاید فکر کنید که مغزم تاب برداشته چون همه عاشق کارفرمای بیخیالند. کسی که هرچی کپی پِیست بندازی جلوش، اصلن حالیش نباشد. کسی که با شیتیل، سیبیلش چرب بشود و کاری به کیفیت کار نداشته باشد. حالا چه در فاز طراحی، چه در فاز اجرا.
و چه بسیارند چنین کارفرماهایی.
کار من درمورد تهیه گزارش پدافند غیرعامل برای یک سازه خاص بود. آن زمان هنوز مبحث ۲۱ مقررات ملی ساختمان نیامده بود و اواخر کار من تازه پیشنویسش درآمد. اما آن به تنهایی کار من را راه نمیانداخت. من هم که مهندس علاقمند، با کلی تحقیقات و جستجو در داخل و خارج یک گزارش عالی تهیه کردم و فرستادم.
خودم که طبق معمول از کارم لذت بردم اما زمانی عیشم کامل شد که نامه تحسین کارفرما آمد. بااینکه نامی از من برده نشده بود اما وقتی رییس نامه را نشانم داد و از کارم تشکر کرد، کیف عالم را کردم. فکر کنم در اموال بجاماندهام، یک کپی ازش داشته باشم.
از آن معدود لحظاتی در زندگی که رضایتی اصیل در وجود آدم جریان پیدا میکند. از آن موقعهایی که مهم نیست نتیجه آن کار مال من بوده یا کس دیگری اما انجام درستش، رضایت خاطری ناب بهجا گذاشته.
اما
در این کار، من یک اشتباه کردم.
اشتباهم این بود که گزارش را بعدن به یک کتاب تبدیل نکردم. مبحث ۲۱ مقررات ملی فقط در حد پیشنویس منتشر شده بود. اطلاعاتی که من جمعآوری کرده بودم، تازه و بروز بودند و تایید کارفرمایی معتبر، در یک پروژه موجود را داشتند. با استفاده از مبحث ۲۱ و کمی گسترش اطلاعات، کتاب تخصصی خوبی درمیآمد. کاری ارزشمند و ماندگار. بخصوص که من در گذشته همانطور که در بخش درباره من گفتهام، تجربه تهیه کتاب هم داشتم.
متاسفانه این کار را نکردم و یهجورایی داغش به دلم ماند.
حالا چرا این خاطرهی حرفهای را تعریف کردم؟ برای تعریف مفهومی به نام درسآموخته (Lessons learned).
درسآموختهها، اطلاعات مستندی هستند که هم تجربیات مثبت و هم منفی یک پروژه را منعکس می کنند. آنها نشان دهنده تعهد سازمان به تعالی مدیریت پروژه و فرصت مدیر پروژه برای یادگیری از تجربیات واقعی دیگران هستند.
هر پروژه دارای تعداد زیادی درسآموخته است. این درسآموختهها میتوانند باعث رشد و تعالی شخصی و سازمانی شوند. چه بسا اگر من زودتر این درس را گرفته بودم و ایدهام را عملی میکردم، در سرنوشت حرفهای خودم و البته سازمان بسیار تاثیر مثبت میگذاشت.
مطمئن هستم که در صدها پروژهای که از ۱۰ سال پیش تاکنون انجام شده، اطلاعات ارزشمندی تولید شده که فقط یکبار مصرف بوده. اطلاعاتی که با کمی خلاقیت و دقت میتوانند برای آموزش نسل بعدی مهندسها مفید باشند یا از بروز اشتباهات جلوگیری کنند. اما متاسفانه به دلیل ناآگاهی از فرآیند مستندسازی، حفظ و مرور، از بین میروند.
به دلیل همین ناآگاهی و بیتوجهی است که پروژهها هزینه زمانی و مالی زیادی متحمل میشوند. اگر به عمق آنها توجه کنید، بسیاری از کارها و اشتباهات را تکرار میکنند، درحالیکه نیازی به دوبارهکاری نیست.
اگر نگاه کنید، یا از نو میخواهند اختراع کنند یا با کپی پیِست از روی دیگران، از سر باز کنند. هیچکدام از آنها باعث رشد و پیشرفت نمیشود.
من اینجام تا شاید بتوانم قدم کوچکی در این راستا بردارم.
آخرین دیدگاهها