اولین باری که در زندگی رفتم کوه، اردوی معارفه ورودیهای ۷۷ دانشکدهی عمران بود. با جمعی از همکلاسیها و بچههای سال بالاتر رفتیم جنگلهای کارا. پاییز سال ۱۳۷۷ بود. از ماجراهای خود کوه که بگذریم چیزی که برایم ماندگارش کرد این بود که بعد از پایین آمدن و رسیدن به میدان تجریش، همکلاسیام که خانهشان نزدیک خانهی ما بود گفت: «بیا پیاده بریم، راهی نیست.» فکر کنم یکساعتی طول کشید تا از تجریش سرازیر شدیم. وقتی رسیدم خانه زانوهایم میلرزیدند. از قضا شب هم عروسی دعوت بودیم. حالا با چه مصیبتی بعد از یک کوهپیمایی و پیادهروی با آن حجم، آن هم برای اولین بار در زندگی، برای عروسی آماده شدم، بماند. تمام مدت مهمانی نشسته بودم و اصلن توان نداشتم. افسوس! از معدود عروسیهای خوب زندگیام بود.
خلاصه، بعد از آن اردو در بیشتر برنامههای گروه کوه دانشکده شرکت میکردم. گاهی شده بود که هر دوهفته یکبار میرفتیم و این نظم، اتصال با طبیعت و اندکی ورزش خیلی برای روحیهام خوب بود و کاملن تاثیر مثبتش را حس میکردم. از همان موقع گویی بین من و کوه یک تعلق خاطری بوجود آمد. تا آخر تحصیلات لیسانس کموبیش میرفتیم. اما بعد که درگیر کارشناسی ارشد، ازدواج و زندگی شدم، به کل از کوه و کوهنوردی دور افتادم.
زمانی بود که حتا فکرش را هم نمیتوانستم بکنم که میتوانم کوه بروم. خیلی دنبال همراه و به قولی پا برای رفتن گشتم. گاهی با دوستان، گروهی در حد آتش و املت میرفتیم، اما کوهنوردی نه. تااینکه جایی رسید که از نظر روحی هیچ حال و روز خوبی نداشتم. دیدم اگر بخواهم منتظر کسی بمانم، هرگز نمیتوانم کاری انجام دهم. بنابراین تصمیم گرفتم علیرغم ترسی که از تنهایی داشتم، کوه رفتن را شروع کنم. بچهها از آب وگل درآمده بودند و مهد و مدرسه میرفتند. بنابراین من اندکی زمان آزاد برای خودم داشتم.
این را هم بگویم که من آخر هفتهها و تعطیلات که کوه خیلی شلوغ است و همهجور آدمی میآید، به دلایل امنیتی نمیروم. بعلاهی اینکه یکی از دلایل اصلی کوهنوردی من تمدد اعصاب، سکوت، آرامش و اتصال با طبیعت است. در روزهای شلوغ چنین شرایطی مهیا نمیشود.
خوشبختانه تهران از نظر کوه، بسیار غنی است و با تجربهای که داشتم و جمیع جهات، دارآباد را انتخاب کردم. قضیه مربوط به سالهای ۹۷ و ۹۸ است. تا جایی که توانستم هرهفته، کوه میرفتم و هیچ هدفی هم برای قلهزدن و ارتفاعات نداشتم. یعنی اصلن در خودم نمیدیدم. شاید آن موقع تنها برای نجات و حال روحیام، به اتصال به جریانی ورای این زندگی و آدمهاش نیاز داشتم. انرژیای که در طبیعت جاریست. چیزی که کوه، درخت، رودخانه و پرندگان را نگه داشته است. فضایی که بکر است و آرامش و سکوتش مثل پتویی حمایتی آدم را در آغوش میگیرد.
این برنامه ادامه داشت تا همهگیری کرونا اتفاق افتاد. مدارس تعطیل شد و من به معنی کلمه زمینگیر شدم. صرفنظر از رعایتهای بهداشتی، به دلیل آنلاین شدن آموزش دیگر هیچ زمانی برای خودم نداشتم. ۲ سال و نیم پوستم کنده شد. ابتدای سال ۱۴۰۱ که دوباره مدارس بازگشایی شدند، من هم تصمیم گرفتم که دیگر بس است. اگر تا امروز به هردلیلی، درست یا غلط، سلامت روح و روانم، سکوت و آرامش مورد نیازم را تعلیق کرده بودم، زینپس به هیچ عنوان و به خاطر هیچ کسی از آنچه که اعماق وجودم آن را میطلبد، نخواهم گذشت.
بنابراین اراده کردم که چه مدرسه باشد، چه نباشد، چه برف بیاید، چه سنگ، درصورتی که آسیب جسمی شامل حالم نشود، هر هفته کوهم را بروم و رفتم. علاوه بر آن تصمیم گرفتم که تا قبل از ۵۰ سالگی قلهی دماوند-بلندترین قلهی ایران- را صعود کنم. یعنی ۸ سال وقت داشتم که برای دماوند آماده شوم.
اولین قدم برای خاطرهسازی آرزوها، خواست یا اراده است.
کمی که پاهایم قوی شدند و اعتمادبنفسم زیاد شد، شروع کردم مسیر قلهی دارآباد را رفتن. هربار سعی میکردم بسته به شرایط محیط و خودم کمی بالاتر بروم. دلیل کندی پروژه هم تنها بودنم است که باید یکسری مسائل را رعایت کنم. همینطور که برنامهی هفتگیام را دنبال میکردم. از این طرف و آن طرف، درباره چگونه دماوند رفتن هم تحقیق میکردم. دوستی را دیدم که ظرف یک سال تمرین مداوم و منظم دماوند را رفت. من هم به این نتیجه رسیدم که خب پس شاید زودتر از ۷، ۸ سال به نتیجه برسم.
پس از تحقیقات متوجه شدم که واقعن تنهایی به جایی نمیرسم. کوهنوردی ورزش خطرناکی است و ریزهکاری و فوت و فن زیاد دارد. تنهایی اگر هم به نتیجه برسد، خیلی زمان خواهد برد. درحالیکه با گروه و باشگاه خیلی راحتتر، سریعتر و امنتر جلو میروم. پروژه شد پیداکردن باشگاه و گروه مناسب.
چند پیج کوهنوردی در اینستا پیدا کردم و دنبالشان میکنم. کمکم با حالوهوای کوهنوردی حرفهای آشنا شدم. اواخر ۱۴۰۱ در دورهی کارآموزی کوهنوردی که اولین دوره برای شروع حرفهایست ثبتنام کردم و در ایام نوروز کارگاه سه روزه را در بندیخچال گذراندم.
از این دوره کلی اطلاعات خوب یاد گرفتم. با یک مربی بسیار خوب و دوستان همنورد عالی آشنا شدم. کلی از تجربههایشان استفاده کردم. فهمیدم که دماوند از آنچه تصور میکردم به من خیلی نزدیکتر است. امروز که این مقاله را مینویسم، فروردین ۱۴۰۲ است. اگر همین شش ماه اول سال ۱۴۰۲ را تمرین کنم، میتوانم شهریور خاطرهی آرزویم را ثبت کنم.
دومین قدم، تحقیق، جمعآوری اطلاعات و برنامهریزی است.
جالب است وقتی که اراده میکنی، انگار همه چیز دست به دست هم میدهند تا مسیر را روشن کنند. اگر قسمت دربارهی من را خوانده باشید، میدانید که من مدرک PMP دارم. یعنی مدیر پروژهی حرفهای. داشتم ایمیلهایم را چک میکردم که عنوانی از مجلهی دیجیتالی مدیریت پروژه نظرم را جلب کرد. «آیا کفشهای یک مدیرپروژه برای رفتن به هیمالیا ساخته شدهاند؟» مقاله، تجربهی یک مدیرپروژهی استرالیایی از اراده و رفتنش به بیسکمپ اورست در آناپورنا بود. خیلی جالب که چطور هدف گذاشته، برنامهریزی کرده، حین سفر ریسکها را مدیریت کرده و در نهایت در زمان معین به نتیجه رسیده است.
یعنی بنازم به این کائنات! ترکیب تجربهنگاری با کوه و مدیریت پروژه. دیگه چی میخوام؟
دوست ندارم عجله کنم. دارم از این فرایند لذت میبرم. کوهنوردی برای من فقط قلهزدن نیست. هرچند که دماوند را به عنوان چالشی برای محک خود و رشد گذاشتم. اما پشت آن پروسهی قوی شدن، تعهد و نظم است. از آن مهمتر قولی که به خودم دادم برای ماندن روی خواستههایم و تلاش و حرکت در جهت آن.
البته کلی تجهیزات باید بخرم و کلی هم باید تمرین کنم. اما مسیر روشنتر از قبل است. از ابهامی که قبلن داشتم بیرون آمدهام و قدمها مشخص شدهاند. شاید رسیدن به دماوند ۶ ماهه میسر باشد. اما میخواهم مسیرم را مزهمزه کنم. دوست دارم شیرینی مبدل شدن چیزی که زمانی حتا فکرش را نمیکردم به خاطرهای ماندگار، زیر زبانم برای همیشه بماند.
دماوند شاید اسم رمز است یا نمایندهی دهها یا صدها کار دیگری است که میخواهم انجام دهم. اینکه اراده و خواست هرچقدر هم دور از ذهن، با اشتیاق، با پشتکار، با حرکت به سمت آن محقق میشود. حتا اگر در رسیدن به آن شکست بخوری، آن شکست تلخی نخواهد بود. چراکه لذت حرکت در مسیر را چشیدهای.
سومین قدم اقدام و حرکت در مسیر مشخص شده.
در پیج اینستاگرامم در هایلایتهای ریزخاطرات کوه، خاطراتم را از طی این مسیر ثبت میکنم. این مقاله تمام نشده و بهروز میشود.
آلبوم عکس:
شایان ذکر است که اینجانب مستندساز قهاری هستم. کلی عکس دستهجمعی از زمان دانشگاه دارم اما به منظور رعایت حقوق افراد که هماکنون در نقاط دور و نزدیک کشور و دنیا پراکندهاند، تنها عکسهای تکی خودم را اینجا قرار دادهام.
8 پاسخ
سلام عزیزم
لذت را به کنار زدی.
آنقدر در خواندن مقاله ات وزیبایی نگارشت محو شدم که گویی خودم به کوه نوردی رفته بودم.
مرا به این ورزش علاقه مند کردی.
امیدوارم به آرزوهایت برسی.
و
شک ندارم به آن میرسی.
قلمت سبز وروان.
سپاسگزارم. تشویقهای شما مایه دلگرمی است. 🥰🌹
افلیا جان منم مثل شما کوه رو دوست دارم اما همیشه به دلیل مسائل امتیتی از تنهایی رفتن ترسیدم و وقتی هم با خانواده رفتم فقط روزهای اخر هفته بوده البته از دیدن ادم های شاد در مسیر کوهنوردی هم خیلی لذت میبرم اما متاسفانه چون دیر به دیر میریم زود خسته میشیم و کم میاریم و برمیگردیم امیدوارم بتونم برنامه ریزی کنم و این تابستون با دخترم هفته ای یک بار بریم کوه
اگر شروع کنید و منظم ادامه بدید، بدن هم آماده میشه و اثرات مثبتش را خواهید دید.
موفق باشید.
چقدر خوبه که بایک دوست نویسنده ی با اراده آشنا شدم مطمینم که به هدفتون می رسی عزیزم.
من هم از آشنایی با شما خوشحالم.
افلیای عزیز
یه جورایی باهات هم ذات پنداری کردم انگار افکار منو نوشتی
خوشحالم😁ممنون که وقت گذاشتید