یادم میآید وقتی کلاس سوم دبستان بودم، بابا هفتهای، دو یا سه شب برایم کتاب میخرید. تمام کتابهای ژول وِرن را در دوران دبستان خواندم. چند تابستان گیر داده بودم به الکساندر دوما و تاریخ فرانسه، یک تابستان هم فقط رمان فارسی عشقی میخواندم.
بااینکه خودم را از جمله کتابخوانهای پرکار ایرانی میدانم. اما گاهی به طرز دردناکی افسوس میخورم که چرا سالها این خوانشهای هنری و ادبی را رها کرده و چسبیدم به کتابهای فنی-مهندسی.
تقریبن از سالهای آخر دبیرستان که درگیر تبوتاب کنکور بودم تا زمانی که پسر اولم را باردار شدم، یادم نمیآید غیر از رمانهای هری پاتر و چند رمان دیگر، کتابی ادبی خوانده باشم. از موقع بارداری هم غرق شدم در کتابهای فرزندپروری، روانشناسی و رشد که البته مقطع مهمی در زندگیام بود، چون مرا با دنیای تازهای آشنا کرد.
اما آن تقریبن ۱۰ سالی که در دروس مهندسی و بعد کار فنی غوطه میخوردم، به کل از خوانش ادبی جا ماندم. بخصوص وجود کتابخانهی عظیم پدر، پر از انواع کتب تاریخی و ادبی بیشتر داغ دلم را تازه میکند.
در مقطعی از زندگی به کل از مهندسی زده شده بودم. بااینکه رشتهام را بسیار دوست داشتم و دارم، اما انگار محیط خشک و فنی کار، شرایط نابرابر شغلی برای خانمها، مسئولیت خانه و خانواده و محدودیتهای دیگر باعث شد که به این نتیجه برسم که مهندسی برای من آیندهای ندارد.
درحدی که هرچه دیگران به من میگفتند: «افلیا، حیفه! تو اینقدر درس خوندی و کار کردی، ولش نکن.» از اینکه تمامی تلاشها، سختیها و زمانی را که البته در بیشتر موارد با عشق هزینه کرده بودم را دور بریزم ، اِبایی نداشتم. میخواستم به کل مسیر جدیدی را انتخاب کنم. به عبارتی «زدم به جاده خاکیای که نمیدانستم به کجا میرود.»
تنها چیزی که میدانستم این بود که من کار مستقل از زمان، مکان و متعلق به خودم را میخواهم. الان که فکر میکنم نزدیک به ده سالی میشود که در این بیابان خاکی کسبوکار شخصی، بالا و پایین شدهام و میتوانم بگویم با شکستهای پیدرپی تا مرز فروپاشی و نابودی هم پیش رفتم.
چندین بار قلهای را فتح کردم و بعد فهمیدم که قله اشتباهی بود. اما به هرحال با همه فراز و نشیبها به این نتیجه رسیدم که مثل اینکه آن پیشزمینه مهندسی را نباید دور ریخت. اصولن هر تجربهای که در این مسیر داشتهام، مرا به کسی که الان هستم، تبدیل کرده اشت.
میخواهم مشکلی را که هنگام کار مهندسی داشتم، حل کنم. میخواهم مهندسی را به هنر گره بزنم. البته ناگفته نماند که خلاقیت در مهندسی بسیار است و کارهای هنرمندانه فنی را در انواع طراحی و اجرا میتوان در سراسر جهان دید و امر تازهای نیست.
شاید چون همواره دوست داشتم هنرمند شوم و همیشه سر راهم برای اینکار مانع تراشیدهاند، حالا میخواهم سهمی از دنیای خلاقیت و هنر داشته باشم. همیشه گفتند مهندسی «یا» هنر. مهندس بشو، کار خوب پیدا کن و اگر دلت خواست، هنر را هم در کنارش ادامه بده.
غلامحسین ساعدی پزشک، ایرج پزشکزاد حقوقدان و مدیر، بیژن نجدی معلم ریاضی بود. آنها فعالیت ادبی جدی داشتند و با وجود شغلی دیگر و حسابی، شاهکارهایی در نثر فارسی بجا گذاشتند، فهمیدم که بجای یا میشود «وَ» گذاشت. تحسین میکنم کسانی را که در چند رشته فعالیت جدی دارند و بهتر از آن، تخصصهای مختلف را با هم ترکیب کرده و طرحی نو درمیاندازند.
بنابراین حالا که دوباره به راه راست هدایت شدهام، میخواهم عشقم را یعنی نوشتن با اندک دانشم از مهندسی پیوند بزنم. دیگر بزرگ شدهام. کولهباری از تجربه و مهارت دارم. میتوانم هرچند ناچیز یا بقول بعضیها، حتا به غلط اثر خودم را بر بوم دنیا خلق کنم. باشد که میوه این عشقبازی، طعمی بیادماندنی داشته باشد.
آخرین دیدگاهها