اولین گاز از داستان شما
اولین رمانم را در حالیکه در تگزاس زندگی میکردم، شروع کردم، چند سال قبل از نقل مکان به جورجیا – قبل از درمان با رندی. یک بعد از ظهر، به سادگی یک میزِ بازی در آپارتمانم، در یک ساختمان آهنی ویکتوریایی بازسازی شده در ناحیه گالوستون استرند را برپا کردم. ماشین تحریر قابل حمل اسمیت کرونا را روی آن قرار میدهم. من یک دسته ارزان کاغذ زرد قناری را که مطمئناً استعارهای (الان میفهمم) از عدم اعتماد به نفسم در آن زمان بود، باز میکنم. به همان اندازه که میخواهم رمان بنویسم، به همان اندازه هم مطمئنم شکست خواهم خورد. – در آن زمان مطمئن نبودم که آیا صدایی برای نوشتن یا داستانی برای گفتن دارم. دلیلی برای خرید کاغذ گران قیمت وجود ندارد اگر قرار است همهاش در سطل زباله قرار گیرند!
در این مرحله، من هرگز نویسندگی خلاق یاد نگرفتهام. هیچ سرنخی برای چطور نوشتن یک رمان ندارم. با این وجود، من کلمه به کلمه تایپ میکنم، صفحات از ماشین تایپم به بیرون پخش میشوند. بعد از عمری که هیچ وقت صدای واقعی خودم را نشنیدم، بالاخره یک باریکه از آن را حس میکنم. حتی اگر تخیلی باشد، هنوز هم به من نزدیک تر از زبان کودکیام است، دروغها و انکارهایی که با آن بزرگ شدهام – وانمود میکردیم که یک خانواده کامل هستیم درحالیکه نبودیم.
من بیش از هزار صفحه می نویسم قبل از اینکه متوجه شوم که شاید یک رمان را شروع کردهام، اما نمیدانم چگونه آن را پایان دهم. بدون شک، من نمیدانم چگونه هنرمندانه شروع، میانه یا پایان بسازم. سرسختانه از قبول شکست خودداری کرده، ترتیبی میدهم که در کلاس نویسندگی خلاق دوره کارشناسی در دانشگاه هیوستون شرکت کنم.
استاد، نویسندهای که به تازگی اولین رمانش را منتشر کرده است، با پای برهنه وارد کلاس می شود، درحالیکه پَر مرغ دریایی را پشت گوشش گذاشته است. او یک شکوفه ماگنولیا را در دست گرفته و به ما دستور می دهد تا رنگ، بافت، عطر آن را توصیف کنیم. در توصیفات قابل پیشبینی من، گل سفید است، گلبرگ ها نرم هستند، شکوفه ها بوی عطر می دهند.
مربی در حاشیه مینویسد: «کلیشهای».
تکلیف بعدی ما، نوشتن یک پاراگراف در مورد هر موضوعی با استفاده از همه حواس پنجگانه است. در آپارتمانم، پیش نویس بعداز پیش نویس، در مورد یک مرد بی خانمان خیالی که در حالت مستی، شب را در اسکله گالوستون می گذراند، مینویسم. هر پنج حواس را در یک صفحه جمع میکنم و مرد بدبخت را نشان می دهم، روی شن در لباسهای مرطوب با رایحهی جلبک دریایی و آب نمک که از صدای مرغان دریایی و امواج بیدار میشود. من به سختی توصیف را به خاطر میآورم، زیرا این مرد میتواند هر کسی باشد، اسکله در هر جایی. ممکن است هر روزی باشد. تنها یک جمله از تمرین با من باقی مانده است. همانطور که خورشید بر سر مرد بیخانمان خمار من طلوع میکند، می نویسم: « تابش های خورشید به گوشهایش چنگ زدند.»
بسیار خوب، این یک جمله برنده جایزه پولیتزر نیست. اما بعد از نوشتنش، بالاخره دو چیز را می فهمم. اول، نویسندگان برای اینکه ابتکار داشته باشند، می توانند از تصاویر حسی به روش های غیرمنتظرهای استفاده کنند: خورشید همیشه نباید گرم و زرد باشد. «خورشید زرد است» یا «رز قرمز است» عبارات توصیفی هستند اما روشنگر یا قانع کننده نیستند. مطمئنا، شما می توانید تصویر یک خورشید زرد یا یک گل رز قرمز را در چشم ذهن خود مجسم کنید، اما من مطمئن هستم که شما به خود میگویید: « خب که چی؟»
پس واقعاً چه! برای دومین چیزی که من از خورشید چنگزننده میآموزم، این است که تصاویر خارجی را میتوان به صورتی تحریف کرد (با انعکاس امیلی دیکنسون) که وضعیت درونی یک شخصیت را آشکار کند. اگر من فقط بنویسم، « خورشید زرد بر مرد تابید»، خواننده حتی ممکن است تصور نادرستی پیدا کند که مرد خوشحال است، این یک صحنه دلپذیر است. ولی عکس آن صحیح است. کلمه «چنگزده» خواننده را به سمت درک احساس واقعی پشت آن راهنمایی میکند: سر این مرد از بوربن زیاد و بدشانسی درد میکند. زندگی تاسفبارش در گوشش به صدا در میآید.
چند هفته بعد از شروع ترم، استاد پابرهنه به دلیل داشتن مواد مخدر، یا شاید یک حمله عصبی – اخراج میشود. یادم نمیآید. دیگر هرگز او را نمیبینم. با این حال او یکی از بهترین درسهای ارزشمند نوشتن خلاق را به من آموخت: تصویرسازی حسی بیرونی برای خلق حال و احساسات، چگونه ساخته میشود – تحریف میشود -. چقدر متفاوت از سخنرانیهایی که زمانی برای سیاستمداران مینوشتم، وقتی که در پایتخت کار میکردم، درست قبل از نقل مکان به گالوستون. ارتباطات بوروکراتیک در درجه اول غیربصری است. تصویر نمیسازد. بیشتر عمومی و کمتر جزئی است. «این قانون، خلأهای موجود در قوانین مالیاتی را برای کاهش مشکلات مالیاتدهندگان طبقه متوسط در همه جا برطرف می کند.» چنین زبان مبهمی در واقع دنیای فیزیکی را پنهان میکند – که برای قانونگذاران اغلب هدف همین است.
از سوی دیگر، خاطرات یک زندگی طبقه متوسط، بر روی یک مالیاتدهنده طبقه متوسط تمرکز خواهد کرد که زمانی در یک آپارتمان ویکتوریایی بازسازیشده در گالوستون زندگی میکرد و رمانهای آزمایشی را روی کاغذ زرد ارزان تایپ میکرد، چون نمیخواست کاغذ گرانقیمت را با کلمات مبهمش لکه کند.
جزییات بیرونی که احساسات درونی شما یعنی راوی را روشن میکنند، تحریف و دستکاری کنید. این تصاویر همچنین میتوانند حال و هوای قطعه را تقویت کنند. |
داستان خود را گزارش نکنید – آن را فاش سازید
به عنوان نویسنده، ما باید خوانندگان را وارد داستانهای خود کنیم، با نوشتن جملات هنری و حسی، زندگی خود را توصیف کنیم. اگر من به سادگی بیان میکردم، برای مثال که پدرم مرا مورد آزار جنسی قرار میداد، البته شما فکر میکردید که ناراحتکننده است، اما شما احساس غم نمیکردید. آیا برای عقل شما(مانند یک سند) نمینوشتم تا برای دلتان (مثل یک خاطره)؟ قطعن شما متوجه نمیشدید که بزرگشدن در خانوادهام واقعا چه حسی داشت، چه صدایی، حتی چه بو یا مزهای.
یا اگر به شما بگویم که زمانی با اعتیاد جنسی دست و پنجه نرم میکردم، احتمالاً فکر می کنید، « این مایه تاسف است.» اماکلمات مرا احساس نمیکردید. شما صدای تند نور خورشید چنگزننده در گوش مرا نمی شنیدید.
برای انتقال مفهوم اعتیاد جنسی، وظیفه من به عنوان یک نویسنده این است که این مفهوم انتزاعی را با جزئیات عینی آغشته کنم. اینجا، برای مثال، با توصیف یک اتاق متل غم انگیز که در آن با یک مرد خطرناک آشنا شدم، سعی میکنم تاریکی اعتیاد را کاملاً آشکار کند: «من یک سرمای مرطوب بین تیغه های شانهام، احساس میکنم . . . چگونه عشق میتواند دو بدن پیچیده در یک ملحفه باشد که توسط سیگارهایی بی دقت سوخته امضا شدهاند، اینجا، در اتاقی با پرده های پلاستیکی، زیرسیگاریهای حلبی، فرش لکهدار، هوای مصنوعی و یک تلویزیون که ساعت به ساعت فیلمهای مستهجن تبلیغ میکند.»
ما به عنوان نویسنده، چگونه این جزئیات خاص را کشف میکنیم؟
اینکه آیا شما پشت کامپیوتر خود نشستهاید و طلاقی را درک میکنید، در مورد یک بیماری تازه یادداشت برمیدارید یا از ملاقات با یک مادر آسیبدیده نگرانید، لحظه را دوباره تصور کنید – نه دقیقاً به گونهای که انگار همچنان برای شما اتفاق میافتد – اما تقریباً. بقدری عمیق شوید تا عصب حسی اطراف رویداد را لمس کنید. برای انتقال خواننده به دنیای خودتان، باید خود را در همان دنیایی که میخواهید توصیف کنید، غوطهور سازید. از آنجا که ممکن است این کار ترسناک به نظر برسد، به خصوص اگر در حال نوشتن در مورد رویدادهای آسیبزا هستید، لطفاً فصل ۹ را برای یافتن راههایی برای احساس امنیت مشاهده کنید. با نگرانی ازاینکه نمیتوانید این کار را انجام دهید، کامپیوتر خود را خاموش نکنید. شما می توانید! با خود مهربان باشید. صبور. هر بار یک قدم. یا هربار، یک کلمه.
نحوه شروع به این صورت است:
وقتی ادبیات داستانی میخواندم، به من یاد دادند که وانمود کنم، دارم فیلمی تماشا میکنم و بموجب آن، تصاویری را که در چشم ذهنم میدیدم، کپی کنم. در یک خاطره، انگار در درون فیلم هستید، درون زندگی خودتان، که در آن نه تنها تصاویر را میبینید، بلکه میچشید، میبویید، میشنوید و لمس میکنید. شما خودِ فیلم هستید (برای کسانی از شما که همیشه میخواستید که ستاره سینما شوید، این فرصت شماست!) زندگی شما فیلم است. هنگام نوشتن، جزئیات حسیای را انتخاب کنید که به بهترین وجه شما و دنیای شمارا روشن میسازد.
به عنوان مثال، من به سادگی نمیگویم: « من در واشنگتن دی سی متولد شدم، جاییکه پدرم برای دولت کار میکرد. قبل از اینکه برای شروع مدرسه به اندازهی کافی بزرگ شوم، در گورستان روبروی خانه، با کفشهای قرمز مورد علاقهام، پرسه میزدم. بیشتر بچهها، مثل خواهرم، در مدرسه بودند. در تنهایی، زمان زیادی را صرف خودم میکردم.»
آیا میتوانید ببینید که این جملات چقدر سطحی، گزارشی و فهرستوار هستند؟ چرا؟ چون شما را به درون فیلم زندگی من نمیآورند.
در عوض، باید تجربه خود را در یک روایت با استفاده از حواس، برای ایجاد حس یا حالتی که منعکسکننده احساس من در این لحظه از زمان باشد، آشکار کنم:
صبح ها، پس از رفتن خواهرم به مدرسه، از دروازه آهنی به گورستان روبروی خانهام در خیابان جنوبی واشنگتن دی سی میروم. سنگ قبرها، خاکستری و ترکخورده در اثر زمان، شبیه دندانهای دهان مادربزرگم هستند. برگهای افتاده فقط بوی غبار میدهند، تنها گوشهای از تنفس هوا در پاییز. وقتی من زیر درخت افرا مینشینم، هیچکس نمیگذرد. زمین سرد و مرطوب است. کفش های قرمز من، مانند یک فانوس دریایی، مانند چراغ اضطراری ماشین پلیس، درخشان ترین لکه رنگ است. اما هیچ کس نمی بیند.
اینجا، به جای نوشتن کلمه انتزاعی «تنها»، همانطور که در مثال اول انجام دادم، برای انتقال حس درونی تنهایی و ناراحتی خود، به جزئیات بیرونی تکیه میکنم: هیچ کس وضعیت اضطراری من را نمیبیند. در زمینهای بزرگتر، واضح است که این بیگانگی ناشی از غیبت خواهرم، مشغولیت مادرم و آزارهای جنسی پدرم است. همانطور که خاطراتم را ادامه میدهم، جزئیات بیرونی اضافی از محیط اطرافم همچنان احساساتم را نشان میدهند، بطوریکه که من به عنوان یک «شخصیت» عمیق تر میشوم.
به طور خلاصه، زندگی خود را فاش کنید. هنگام نوشتن، سعی کنید درونیات خود را نشان دهید، نه صرفاً فهرست کردن حقایق مانند یک رزومه. با انتقال داستان خود به صورتی هیجان انگیز، روی کاغذ یک دنیای کاملاً تحقق یافته خلق کرده و خوانندگان را برای ورود دعوت میکنید.
محیط بیرونی و جوی که از طریق تجسم حسی ایجاد میکنید، به نوبه خود بازتابی از درون شماست. |
تعقیب دنباله حسی
شاید قبلاً سعی کردهاید، داستان خود را بنویسید. شاید شما یکی دو صفحه نوشتید یا قبل از تسلیم شدن، قدری تلاش کردهاید. آیا نثرتان سطحی یا بی جان بود؟ آیا به نظر میرسید که شما صحنهها را گزارش میکنید یا آشکار مینمایید؟ آیا آنها توسعهنیافته به نظر میرسیدند؟ اگر چنین است، پس بیایید، آنها را با تصویرسازی حسی، بازنویسی کنیم. همانطور که مینویسید، محیطی که در آن زندگی میکنید و داستان های شما در آن اتفاق می افتد را در نظر بگیرید. این تنظیمات را با مزه، لمس، بو، صدا و تصویر برانگیزید تا سطوح خالی کاغذ از زندگی مملو شوند.
برای شروع این سفر، بیایید یک حفاری باستانشناسی انجام دهیم و خاطراتی که در اعماق حواس، زندگی میکنند را بکاویم. تصور کنید، کفش های خود را درآوردهاید و در دوران کودکی یا نوجوانی یا ازدواج یا طلاق یا هر حوزه ای از زندگی که می خواهید کشف کنید، قدم میزنید. چه احساسی دارید؟ علفهای تازه زدهشده زیر کف پایتان؟ شن؟ سنگفرش داغ؟ خیابان های سرد؟ پنجره اتاق خواب کودکی خود را باز کنید. چه میبینید؟ چه بویی به مشام میرسد؟ یاس بنفش؟ دود اگزوز؟ یک اقیانوس؟ یخ و برف؟
این رد حسی را دنبال کنید. شما را به کجا هدایت میکند؟ شما، کجا میروید؟ آنچه را که قلب، چشمان، بینی، دهان و گوشهایتان به یاد میآورد، بنویسید. مسیری از رایحهها، صداها، لمسها را دنبال کنید که به گذشته برمیگردد. با انجام تمرینات زیر (در این مرحله، در مورد نوشتن یک پیش نویس عالی نگران نباشید)، شما شروع به جمعآوری این جزئیات از زندگی خود خواهید کرد – تصاویری که حسی هستند – تا بتوانید آنها را سازماندهی و درک کنید. با بررسی این جزئیات تخیلی بیرونی، شما همچنین تجربیات درونی را آشکار و کشف خواهیدکرد: «خود» اصیل شما با تصاویر شخصی که زندگیتان را شکل دادهاست. پس از آن، شما به خوانندگان نیز اجازه میدهید، این دنیا را احساس کنند. همانطور که پیکاسو می گوید: «اگر میتوانستیم مغزمان را بیرون بکشیم و فقط از چشمانمان استفاده کنیم.» شاید بگویم که باید با گوش، انگشتان، پرزهای چشایی، بینی و چشمانمان بنویسیم.
یادداشتی در مورد ژانر
وقتی به مقاله در این کتاب اشاره میکنم، منظورم نوشتههای کوتاه – کمتر از طول کتاب – است که از تجربه شخصی آمدهاند. به عبارت دیگر، یک خاطره میتواند یک کتاب کامل باشد (معمولا حداقل حدود ۱۵۰ صفحه) یا یک نوشته کوتاهتر (معمولاً از یک صفحه تا حدود ۲۵ صفحه). خاطرهنویسی یکی از زیرژانرهای ژانر وسیعتری به نام غیرداستانی خلاق یا غیرداستانی ادبی است. برای کاوش کاملتر درباره همه اشکال، لطفاً به پیوست ۱، «رودخانه بدجنس: مروری بر زیرشاخههای غیرداستانی خلاق» مراجعه کنید.
از آنجاکه غالباً فرمها با هم تداخل دارند و تعاریف محو میشوند، بسیاری از موارد در حال شکلگیری در این کتاب، در حالی که به طور خاص برای نویسندگان خاطرات تهیه شده است، برای سایر اشکال ادبی غیرداستانی نیز قابل استفاده میباشد.
آخرین دیدگاهها