من برای حرفهایم در این مقاله هیچ منبع معتبری ندارم. صرفن ایدهایست که به ذهنم رسیده و اگر زمانی منبعی معتبر دال بر حقانیت حرفم پیدا کنم، این مقاله را بروز خواهم کرد. اما عجالتن این حرفها را به عنوان ایدهای برگرفته از تجربیات خاطرهپژوهیام در نظر بگیرید.
اولین بار با این جمله از میشل دو مونتنی به فکر فرو رفتم. « حالا که خاطرهی واقعی ندارم، خاطرهای کاغذی میسازم.» از آنجاکه نویسنده و شاعر بود، احتمالن منظورش آفرینش خاطرهای برروی کاغذ بود. آنچه که هنوز اتفاق نیفتاده، اما آرزو، خواست یا ارادهی تحقق آن وجود دارد. خیالی که شاید جادوی نوشتن آن را به واقعیت تبدیل کند. از نظر من خاطرات خیالی چند دستهاند.
دستهی اول: آرزوها
نوجوانی که آرزوی پزشکشدن دارد، خود را در روپوش پزشکی مشغول ویزیت بیماران میبیند. جوانی که فلان ماشین را دوست دارد، خود را مشغول رانندگی در آن میبیند. رویای خرید خانه، ایستادن بر قله، دیدار یار و هزاران آرزوی دیگر که هرکس در ذهن و دلش میپروراند.
در تمرینات مختلف نویسندگی دیدهام که برای تمرین و تقویت نوشتار و خلاقیت میتوان تخیل کرد. مثلن دربارهی حرفهایی که دوست داری از دیگران بشنوی یا به دیگران بزنی بنویس. دربارهی جاهایی که دوست داری بروی یا دربارهی کارهایی که دوست داری بکنی.
آیا همهی اینها نمیتوانند نوعی خاطرات خیالی باشند؟ دوست داریم روزی اتفاق بیفتند. همان خواستهها و آرزوهایی که دلمان میخواهد، خاطره شوند. حالا جلوتر در خیالمان چرخ میزنند. شاید همان تجسم خلاق باشد که در کلاسهای خودشناسی و تصویرسازیهایی که در مدیتیشنهای مختلف استفاده میکنند باشند.
در مقالهی دماوند نوشتم که چطور خواستههایمان را به خاطره تبدیل کنیم، خاطرهای خیالی که به تدریج با خواندن خاطرات کوهم از دوران دانشجویی و یادآوری لذت و تاثیر مثبت آن شکل گرفت. بعد از آن فکر کردم که من چقدر خاطرات خیالی دارم.
دستهی دوم: غیرممکنهای خلاق
نوع دیگر خاطرات خیالی آنهاست که برعکس دستهی اول که میتوانند به واقعیت تبدیل شوند، اصلن واقعشدنشان امکانپذیر نیست. خیالی بودن این خاطرات مسلم است. بیشتر تمرینی خلاقانه است برای حل مساله یا ایدهپردازی.
مثلن منِ فیلمدوست برای خودم خاطرهای از یک گفتگو با آلن ریکمن (بازیگر مرحوم پروفسور اسنیپ) بسازم. یا یک فیزیکدوست خاطرهای از مباحثه با نیوتن یا آینشتاین بسازد.
چیزی فکرمان را مشغول کرده و کسی هم نیست که با او گفتگو کنیم یا اصلن از مسالهی ما سردربیاورد. پس روی کاغذ رویدادی خیالی میآفرینیم و شاید جواب سوالمان را در ناخودآگاهمان پیدا کنیم.
دستهی سوم: ساختگیها
خاطرات خیالی ساختگی که افراد برای منافع شخصی به خورد دیگران میدهند. البته شاید یک مکانیزم دفاعی باشد. یاد دیالوگ فیلم برادران لیلا میافتم. آنجا که پرویز برایشان تعریف میکرد که پدرشان خاطرات خیالی از عروسیای که نرفته بود، تعریف میکرده یا خاطرات خیالی داییجان ناپلئون و مش قاسم از جنگ کازرون و انگلیسیها.
این نوع خاطرات خیالی خطرناکند. دروغی بیش نیستند برای گمراهی دیگران. این دسته با دوستهی قبل فرق دارد. در دوستهی قبل تنها خود فرد در خیالش تصور میکند. مکان، زمان و دیگران اهمیت ندارند. همه چیز حول آن خواسته یا موضوع شکل میگیرد. اما در خاطرات ساختگی، مکان و زمان حتا افراد وارد میشوند و قصهای دروغین براساس میل گوینده و هدفش شکل میگیرد. ممکن است تنها جزئی کوچک از آن واقعیت باشد اما بقیهی شاخ و برگهای آن زادهی ذهن گوینده است.
البته گاهی هم آنچه از گذشته بیاد میآوریم، خیالی میشود. بقدری روی بعضی چیزها را غبار میگیرد که وقتی بیاد میآوریم، چه بسا از واقعیت بدور است. شاید برای همین است که میگویند هرکس در زندگی چندین خاطرهی خیالی دارد که خودش باور دارد، واقعی است.
به همین علت است که من وقایعنگاری و یادداشتنویسی روزانه را دوست دارم. فیلم و عکس از گذشته را دوست دارم. چون آنها آنچه که بود و هست را همانطور که بود و هست نشان میدهند. وقتی من نوشتههایم از ۲۰ سال پیش را میخوانم، دیگر نمیتوانم بگویم خیال کردهام. شاید عقل و احساس کنونیام کاملن متفاوت باشند، اما آنچه که واقعیت آن زمان بوده را همان موقع روایت کردهام و نمیتوانم در آن تردیدی داشته باشم.
خاطرات خیالی فقط مال خود آدم است. خاطرات خیالی را نباید برای کسی تعریف کرد. متعلق به خلوت است. برای دیگران میتواندگمراهکننده و آسیبزا باشد.
خاطرات خیالی برای هرکسی که دارد میتواند سوخت حرکت باشد. رویایی که دوست داریم در واقعیت تجربه شود. پس آن را میآفرینیم، پروبال میدهیم، میپرورانیم و برای محقق شدنش تلاش میکنیم.
گاهی برای تخلیهی ذهن است. از دست کسی خشمگینیم، نمیخواهیم یا نمیتوانیم خشممان را ابراز کنیم. خستهایم از بس که یک گفتگو در سرمان میچرخد. در زمانها و مکانهای مختلف. پس موقعیتی را تصور میکنیم یا مینویسیم که داریم حرف میزنیم و هرچه دل تنگمان میخواهد میگوییم. خالی میشویم، سبک میشویم. آن اتفاق در ذهنمان اتفاق افتاده، شاید روی کاغذی که بعدن سوزانده میشود و شاید هم روزی اتفاق بیفتد.
به نظرم باید علاوه بر دفتر خاطرات واقعی، یک دفتر خاطرات خیالی هم داشته باشیم. چیزهایی که دوست داریم اتفاق بیفتند. حرفهایی که دوست داریم بزنیم و بشنویم. خلاصه هرچه که دوست داریم بجای رویا برایمان حقیقتن اتفاق بیفتد و بجای لاف زدن یا آرزو آن را با جزئیات برای دیگران تعریف کنیم. عکس و فیلمهایش را نشانشان دهیم.
کتابی هست به نام بنویس تا اتفاق بیفتد نوشتهی هنریت آن کلاسر. پر است از تمرین خاطرات خیالی. این را هم اضافه کنم، خاطرات خیالی هرگز تلخ نیستند. آنها خوشمزه و لذتبخشاند. اما سعی کنید در آنها غرق نشوید. آنها باید سوختی باشند برای حرکت، برای خلاقیت نه درجازدن و در خواب و رویا ماندن.
2 پاسخ
به به چقدر این پست چسبید بهم 😍😍😍
یه جاهایی احساس کردم صداها و خواهشهای درونم رو بهصورت مکتوب میخونم. خیلی باهاتون موافقم. یه چیزایی باید توی خلوت باقی بمونه و به عزیزترین افرادمون هم نباید بگیم.
صبح در حال تغییر دکور اتاقم بودم به سرم زد یکی از عکسهای کودکیم را بزنم روی دیوار. عکس مذکور یافت نشد. بهجای اون عکس خود نهماهه و مامان بزرگمو از آلبوم درآوردم و گذاشتمش توی قاب عکس. بعدش هر چی گشتم میخ پیدا نکردم و برای همین گذاشتمش روی میز. الان هر بار که نگاش میکنم حالمو خوب میکنه. چون خاطرههای کوتاه سه ساله با مامانبزرگم رو در من زنده میکنه. خالصترین عشق رو بهم میده این عکس و به طرز عجیبی منو قوی میکنه. این قاب عکس باعث شد از صبح کلی خیال تازه و حالخوبکن توی سرم جوونه بزنه. واقعن با شاهین کلانتری موافقم، شما فوقالعاده مینویسین افلیا جان.
گاهی قشنگیهای گذشتهمون سوخت حال و آینده میشه.
ممنونم. لطف داری.🥰