چند وقتی است تب مهاجرت دوباره داغ شده. البته این سرزمین همیشه تبدار بوده و مراقبی نداشته است. این روزها چپ و راست میشنوم که دوستان و همکلاسیهایمان یا در حال مهاجرتند یا مهاجرت کردهاند. از طرفی هم، حالم از این سوال تکراری که «شما چرا نرفتید یا نمیروید؟» بهم میخورد.
تعداد زیادی از دوستان و همکلاسیهای دانشگاه، دههی هشتاد رفتند. اکثرن برای ادامهی تحصیل دکترا. تعدادی هم در داغی پذیرش مهاجر کانادا و استرالیا اقدام کردند و رفتند. به طوری که فکر کنم باقیماندههای همدورهایهایم انگشتان یک دست هم نشوند.
جوگیری و احساسی تصمیم گرفتنهای آدمها را که میبینم، بیشتر از مهاجر و مهاجرت منزجر میشوم. همیشه معتقد بودم که آدم زمانی مهاجرت میکند که جانش در خطر باشد. اما اینهایی را که میبینم، نه تنها جانشان در خطر نیست، بلکه اغلب زندگیهای خوب و مرفهی دارند و نمیدانم دنبال چه چیز در این سن و سال، مهاجرت میکنند.
بااینکه باور دارم سن برای انجام دادن خیلی کارها اهمیتی ندارد، اما برای مهاجرت و بخصوص کارپیدا کردن مهم است. آن جملهی معروف «سن فقط یک عدد است» مال کارهای شخصی است و تحت کنترل. نه برای کارفرمایی که میتواند به جای مرد یا زن ۴۰ ساله – که تازهوارد است و سابقهای ندارد- مرد یا زن جوان ۳۰ سالهی آنجایی استخدام کند.
من میدانم چرا مهاجرت نمیکنم و فکر کنم همین کافی باشد. از طرفی هم درک نمیکنم چرا دیگران-نه آنانی که جانشان در خطر است- مهاجرت میکنند. قطعن دلایل بسیار است. اما میدانم که نه اینجا با همهی سیاهیهایش آن جهنمی است که بعضی برای توجیه قصدشان تصویر میکنند و نه آنجا بهشتی است که فکر میکنند، پای هواپیمایش فرش قرمز انداختهاند.
در این سالها تنها دو سه نفر را میشناسم که مهاجرت کرده و از وضعیت آنجا راستش را گفتهاند. در گوگل سرچ کردم، «خاطرات مهاجرت» و تعداد زیادی بلاگ مختلف آمد از خاطرات آدمها از رفتنشان. از آن طرف برای اینطرفیها. چند تایی که خواندم یا تبلیغ موسسه مهاجرتی بود یا تبلیغ خود طرف. کاش صداقت داشته باشند. معتقدم اگر خیلی از این آدمهایی که رفتند، راستش را از واقعیات آن طرف میگفتند و اینقدر اینجا را سیاه و آنجا را رنگین ترسیم نمیکردند، الان وضعمان خیلی بهتر بود.
موضوع خاطرات مهاجرت، اتفاقن موضوع جالبی است. مهاجرت یک استرس مزمن است. یک متحولکنندهی بزرگ است. بنابراین تجربههای آن هم بسیار ارزشمند و گرانبها هستند. اما ای کاش این تجربیات را هدفمند و البته صادقانه ثبت و منتشر کنند. امیدوارم، باشند کسانی که این کار را نه برای تبلیغ یا سیاهنمایی و تشویق به ترک وطن به هرقیمتی، اما بیطرفانه برای آگاهسازی دیگران انجام دهند.
در کنار تجربیاتی که آن طرفیها بعد از مهاجرت پیدا میکنند، بسیاری که در سنین نه چندان نوجوان و جوان میروند، کولهباری از خاطرات وطنی با خود همراه میبرند. شاید همین خاطرات، سختی و غم غربت را برایشان کاهش بدهد. شاید گاهی یادآوری اوقات خوششان کنار خانواده و دوستان و زیباییهای وطن، لبخندی بر لبانشان بنشاند.
البته خیلیها هم خاطرات بدشان از وطن را مدام نشخوار میکنند، تا تصمیمشان به رفتن را توجیه کند. آن هم باز کاربردی است از خاطرات.
میشناسم:
- یکی که بیش از سی سال است در پاریس در شرایط خوب از ابتدا زندگی میکند و میگوید اگر به عقب برگردم، مهاجرت نمیکنم.
- یکی چندسالی میشود که رفته امریکا و میگوید دیگر برنمیگردد.
- یکی با کلک و دور زدن خودی و ناخودی رفت استرالیا، پاسپورتش را گرفت. برگشت و حالا از زیباییهای وطن چپ و راست عکس میگذارد.
- یکی بچههایش را امریکا به دنیا آورد اما همان بچهها در همین هوای به قول خودشان آلوده و سیستم آموزشی فشل و … دارند، بزرگ میشوند.
- یکی پایش را کرد توی یک کفش که میخواهم بروم، آسمان را به زمین دوخت و کلی ضرر مالی و روانی وارد کرد، یک سال نشده، برگشت.
- یکی فکر کرد آنجا برایش مهمانی استقبال گرفتهاند، رفت سه هفتهای برگشت خورد. دوباره که رفت کاری که پیدا کرد کیلومترها از خانوادهاش فاصله دارد و عملن فرزندش بیپدر بزرگ میشود.
- یکی شرایط خوبی دارد، اما دلش میتپد برای اینجا و دنبال کار و راهی برای برگشتن است اما نمیتواند. چون وقتی سالها از اینجا بریده باشی، اینجا هم پسات میزند.
- یکی سالهاست اندر ماندن موعظه میکند و هر که میرود را تقبیح میکند و برعکس آنجا را سیاه جلوه میدهد. شنیدم که خودش هم چند ماه دیگر رفتنی است.
- فکر که میکنم، هیچ آدم مهاجرت کردهی موفق و راضی را نمیشناسم. مگر خیلی خیلی پولدار.
یکی بهانهی آیندهی بچه را میآورد. یکی دم از آزادی میزند. یکی احترام و حقوق شهروندی آن طرف را میخواهد و هزارویک بهانهی دیگر. اما ته همهی آنها خود است. نه فرزند، نه خانواده و نه البته مملکت.
نمیدانم چرا من همیشه ایران را یک شخصیت مستقل دیدهام. مثل یک آدم. مثل کسی که ویژگیهای مثبت و منفی دارد. او را عین یک انسان دوست دارم. انسانی که مظلوم افتاده، انسانی که سالها زخم خورده، انسانی که چون غنی است، چون اصیل است، هرکسی تکهای ازش میکَند و اینقدر ضعیف شده که دیگر تاب ندارد.
خیلی از همینهایی که مهاجرت کردهاند، درآمدشان از اینجاست. کارهای پزشکیشان را میآیند اینجا. سرمایهگذاریهای ملک و آپارتمانشان اینجاست. همهی دنیا برای پیشرفت کشورشان تلاش میکنند. مردم ما از مملکت میکَنند، میبرند خارج خرج میکنند. بعد میگویند ایران جای زندگی نیست. باز صد رحمت به آنهایی که بریدند و رفتند و تمام.
من این آدمها را نمیفهمم. راستش هیچ حرفی هم با آنها ندارم. مهاجرت یک امر کاملن شخصی است. کاملن شخصی. نه کسی حق دارد بگوید مهاجرت بکن. نه کسی حق دارد بگوید چرا مهاجرت کردی. هرکس تصمیم خودش است و البته در سطح کلان یک معضل فرهنگی که زور من قطعن به حل آن نمیرسد.
برای آنها که رفتهاند و میروند، هیچ آرزوی خوب یا بدی ندارم. فقط دعا میکنم منصف باشند. تجربههای تازه را صادقانه به اشتراک بگذارند و خاطرات گذشته را دور نریزند. امید که یکدیگر را با واقعیتها آگاه کنیم.
در این زمینه دکتر صاحبی سخنان خوبی دارند. میتوانید در پیج اینستاگرامشان ببینید.
dralisahebi@
4 پاسخ
بحث خوبی رو اشاره کردید و خیلی موارد و ملاحظات داره.
مهاجرت عمدتاً یک تصمیم مبتنی بر اجبار است و نه یک خواست قلبی. هیچ کسی دوست ندارد وطنش را ترک کند. این یادداشت شما را من را یاد مجموعه عکسهای مهاجرتی انداخت که آخرین عکس افراد در زمان رفتن از کشور رو دم در منزلشون با ساک و چمدان نشان میداد؛ در هیچ کدام، من شادی ندیدم؛ حتی یک عکس!
این که اکثریت دوستان و هم دورهایها را از دست بدهیم خب قاعدتاً خوشحال کننده نیست؛ اما خوشبختی و زندگی برای هر انسانی تعریفی دارد.
خیلیها از مهاجرت پشیمان میشوند؛ اما روی برگشت ندارند و تا آخر عمر، در یک جهنم زندگی میکنند؛ ظاهر عالیست؛ اما درون پوچ.
عزیزی چند روز پیش تعریف میکرد در مترو که پسرخالهاش مهاجرت کرده رفته و حالا استوریهایی منتشر میکنه که متأسفانه با آداب و اعتقادات و فرهنگ ایرانی نه تنها فاصله داره که مشمئز کننده هست؛ و یا مثال میزد آخرین عکسی که ازش دیده، مربوط به جشن هالووین بوده با یک ظاهر بسیار نامناسب. به قول خودش: مهندس مملکت رفته آن ور آب و قرطی بازی رو یاد گرفته با پول پدر!
خب ته این آدم چی میشه؟
شرایط در کشور خودمان بسیار چالش داره و انکار نمیشه کرد؛ اما خب مهاجرت کردن به نظر و تجربۀ بنده اگر جز در موارد خاصی که استدلال قوی پشتش باشه صورت بگیره، اغلب پشیمان کننده هست و به هدف خودش نمیرسه.
پانوشت: راست کلیک رو بردارید که بتونیم ادرس وب برایتان بذاریم! کسی هم کپی کنه از نوشته های شما، در رنکینگ سایت شما اثری نداره. شاد باشید
بله، فرایند بسیار پیچیده ایست و متاسفانه صداقت در بیان واقعیات کم. ممنون از نظرتون در ضمن راست کلیک به دلیل انتشار بخشهایی از کتابی است که در دست ترجمه دارم و نمیتوانم ریسک کنم. پس از انتشار کتاب حتمن. البته اینکه آدرس وب نمیتوانید بگذارید را نمیدانم چرا اما دلیل عدم کپیبرداری، موضوع کار ترجمهام است.
افلیا جان مطالبی که نوشتین فوقالعاده بود. من به این مسئله از این منظر نگاه نکرده بودم؛ اما دوستی دارم که مهاجرت کرده و با وجود اختلافی که با همسرش در آن کشور داره، حاضر نیست به ایران برگرده. با اینکه میدونم مذهبی و در ایران خانوادهاش کاملن ازش حمایت میکنند ولی میگه اینجا جای پیشرفت در کار رو دارم ولی اونجا نه
دوستان دیگرم که رفتن هیچ کدوم راجع به بدیهاش نمیگن ولی خاطرات نویسندههای مهاجر رو که میخونم میبینم یک غم بزرگی تو وجودشون از ترک وطن هست و دلشون میخواد برگردن. به نظرم ادمهایی که تفکرات عمیقی ندارند از مهاجرت ناراضی نیستند اما تفکرات عمیق میتونه اون احساس خلا از ترک وطن رو همیشه نشون بده
من اصلن نمیگویم که خارج بد است. اتفاقن سفر و دنیادیدن را لازمهی زندگی میدانم. من ندیدن منصفانهی ویژگیهای هر جا را نمیپسندم. من هم دوستی دارم که بعد از متارکه و رفتارهای فامیل و تابوی طلاق در چامعه ناچار به مهاجرت شد. به نظر من او باید میذفت چون درهرحال روان و سلامت آدم از هر چیزی مهمتر است. درمورد پیشرفت و امکانات هم شکی نیست که خیلی جاها بهتر از اینجاست. اما مساله این است که اگر میخواهید پیشرفت کنید مسئولانه انتخابتان را بپذیرید. نه دیگران را تنبیه کنید برای ماندن و نه تشویق کورکورانه به رفتن. هرجایی مزایا و معایب خودش را دارد. برای من مهم مسئولیتپذیری است نه توجیه. ساختن علیرغم مشکلات است نه فرار و ترک و در نهایت منصفانه دیدن.
ممنون از دیدگاهتون