تعریف: به آن دسته از خاطراتی گفته میشود که در مسیر رفتن از نقطهای به نقطهی دیگر، پیاده، سوار بر وسیلهی نقلیه شخصی یا عمومی یا سوار بر قطار برای فرد رخ داده است. شاید هنگام یادآوری چنین خاطراتی بیشتر یاد تصادفهایتان بیفتید اما میدانم چه تلخ، چه شیرین درسهایی را که از آنها آموختهاید هم مرور میشود.
اولین سفر ماشینی خودم را به یاد ندارم. پدرم طرحش را در قزوین میگذارند و چند سال اول زندگی من در این شهر گذشت. طبیعی است که رفتوآمد به تهران زیاد بود. چیزی که از بزرگراه بشدت خستهکنندهی تهران-قزوین از همان زمان برایم مانده این است که بشدت خستهکننده است.😅
فکر کنم از همان موقع بود که خودم را آموزش دادم که در راه بخوابم. اصلن شاید خوشخوابیام مدیون آن رفتوآمدهای زمینی در بزرگراه تهران-قزوین است. از همان موقع از سفر ماشینی خوشم نمیآمد. به نظرم وقت تلف کردن بود. همیشه دلم میخواست زود به مقصد برسم و زمانم در راه رسیدن به مقصد هدر نرود. راستش مدل خانوادهی ما هم مدل لذتبردن نبود. هرجا میرفتیم باید زودتر میرسیدیم. همیشه صبح خیلی خیلی زود راه میافتادیم تا به ترافیک نخوریم و بتوانیم از مزایای مقصد استفاده کنیم. تا اینکه از زیباییهای راه هم کیف کنیم.
ببین! همین جاهاست که آدم فرق مقصد و مسیر را یاد میگیرد و نیاز نیست که چندسال تراپی بروی یا هزار بلا سرت بیاید تا بفهمی مسیر مهمتر از مقصد است و اصلن رسیدنی درکار نیست. ما کلن روندگانیم.
بنابراین همواره از سفر ماشینی فراری بودم اما عاشق قطارم. یعنی همهی وسایل نقلیه یک طرف، قطار یک طرف. یکی از آرزوهایم هم اروپاگردی با قطار است. خاطرات قطاری هم زیاد دارم. کلی انواع سفرهای مشهد با خانواده. سفر به اهواز دانشجویی که ۴۸ ساعت بیشتر نبود اما عجیب خوش گذشت.
به دلیل برخی معذوریتهای رانندگی تا مدتها سفر ماشینی نمیرفتیم. اما خب کاشف به عمل آمد که نمیشود همه جا را با هواپیما یا قطار رفت. آب هم که نیست بگی با کشتی میرویم. بنابراین بر محدودیتها غلبه کردیم و اولین سفر ماشینی را به اتاق پسرین رفتیم لاهیجان.
گوگل مپ میگفت ۴ ساعته میرسیم اما بعدن معلوم شد که ۴ ساعتش ضربدر ۳ است. درسته! ۱۲ ساعت طول کشید و پسر کوچکم از همان ۷ صبح که راه افتادیم گفت: «رسیدیم؟» تااااا ۸ شب که رسیدیم لاهیجان. چنان اولین سفر ماشینی شد که تا ابد در ذهنها میماند.
دفعهی بعد که خطر کردیم و تصمیم به اتولسواری گرفتیم عید نوروز قبل از کرونا بود. با توجه به تجربهی وحشتناک اول، برنامهریزی کردیم که مسیر را کوتاه کوتاه و لذتبخش کنیم. یعنی در رفت سه روز طول کشید به مشهد برسیم و در برگشت دو روز تا برگردیم. بین را،ه شبها در شهرهای مختلف ماندیم و از مسیر لذت بردیم. بگذریم که در مشهد، همه بهمان خندیدند که این چه مدلش است؟
دفعهی بعدتر علیرغم همهی غرغرها به دلایل بهداشتی و امنیتی کرونایی تصمیم گرفتیم که با ماشین و یک روزه برویم. واقعن کار سختی بود. ۱۰، ۱۲ ساعت با دوتا بچهای که غر میزدند و دعوا میکردند. اگر یک اپسیلون ژن خوابیدن در راه را از مادرشان به ارث برده بودند، خوب بود. صندلی عقب بیشتر به هتل شبیه بود. چندتا بالشت و پتو، لپتاپ و هارد پراز کارتون، تبلت برای بازی. انواع خوراکی و نوشیدنی.
خلاصه رفتیم و من هم واقعن در چنین شرایطی ترجیح میدادم در اسرع وقت برسم. خلاصه با فرمولهای فیزیک، مدام در حال محاسبهی زمان و سرعت بودم که زودتر برسیم. ناگفته نماند که در همهی این سفرها برای سرعت در رفت و برگشت جریمه شدیم.
البته بعد از چندین سفر، هم بچهها بزرگتر شدهاند و هم ما فولاد آبدیده. بعد از خاطرات هوایی آخر هم، اولتیماتوم دادهاند که فقط با کشتی میآیند.😁
نتیجه اینکه حالا فهمیدهام لذت از مسیر چقدر خوب است. عجلهای در کار نیست مگر شرایط بحرانی باشد. در هرحال به مقصد میرسیم، پس چه بهتر که از مسیر لذت ببریم. البته اگر همراه خوب هم داشته باشید که محشر است. من بعد از رانندگی در جادههای الموت، چالوس و هراز، ترسم از جادهرانی ریخت و حالا اتفاقن برای رانندگی در راههای مختلف هیجانزدهام. اما بدانید و آگاه باشید که اگر خودم رانندگی نکنم، میخوابم.
شاید بگویید چرا از تصادفها چیزی نگفتم. اول اینکه خوشبختان تصادف نکردم و دوم، تصادفهای شهریام را در خاطرات تصادفی میگویم.
شما هم از ماجراهای ماشینی یا قطاریتان یاد کنید. فکر کنید که چه چیزهایی به شما یاد داده و چه چیزهایی همین رفتوآمدهای عادی، در وجودتان نهادینه کرده است؟
2 پاسخ
گذشته از محتوا که شیرین بود، نفس انتخاب این موضوع بهشدت جالب بود.
👌🌹