اسطورهها را در رمانها و داستانهای کودکی زیاد خوانده بودم. فیلمهای حماسی و اسطورهای هم از جملهی داستانهای مورد علاقهام است. اما زمانی که با آموزههای دکتر سرگلزایی دربارهی یونگ و کهن الگوها آشنا شدم، تازه فهمیدم اسطوره چیست و چه کاربردهایی دارد. بخصوص در داستانسرایی.
هرگز فکر نمیکردم در مطالعات خاطرهپژوهیام به اسطوره بر بخورم و این مفهوم جایی در روایت خاطرات داشته باشد. اما همانطور که خاطرات یک بخش علمی در ارتباط با مغز دارد، مشخص شد که وجه اسطورهای نیز داراست.
آنچه میخوانید از کتاب خاطرات کتابی احمد اخوت است.
«ولادیمیر ناباکوف در مقدمه خاطراتش، خاطره، سخن بگو (در ترجمه فارسی: حرف بزن،خاطره)، مینویسد ابتدا قصد داشته اسم کتابش را منِموزینه بگذارد (م اول ساکن)، اما به او میگویند که خانمهای پیر نحیف کتابی را نمیخرند که نتوانند عنوانش را حتی تلفظ کنند. (تا چه رسد به درک محتوای آن! ظاهراً استاد دیواری کوتاهتر از پیرزنهای محترم پیدا نکرده بود؛ عنوان سخت و ناآشنا، Mnemosyne، ممکن است برای همهکس غریب باشد).
منِموزینه، در اسطوره الهه خاطره و حافظه است. او «دختر اورانوس و گایا و از طبقهی تیتانیدها بود. زئوس مدت ۹ شب متوالی در Piérieبا او درآمیخت و پس از یک سال، منِموزینه ۹ دختر را که همان موزها (Muse) ]الاهگان الهام، شعر و هنر[ باشند، به دنیا آورد».
در مقابل منِموزینه، لِتِه (Lethe)، رود فراموشی قرار دارد، آنکه چون خورهای خاطره و حافظه را میخورد و از یادها چیزی باقی نمیگذارد. از دید اسطوره، در دنیای زیرزمینی ارواح، چشمهای وجود دارد به اسم «چشمه فراموشی» و اموات برای اینکه «زندگی دنیای خود را فراموش کنند ]زندگی قبل از مرگ[ از آن آب مینوشیدند. همچنین در نظر فلاسفهای مانند افلاطون، قبل از زندگی و قبل از آنکه جسم و پیکری ایجاد شود، ارواح از این نوشابه مینوشیدند و به این ترتیب خاطراتی را که از زندگی زیرزمینی داشتند از یاد میبردند».
یکی «آنچه گذشت» را ثبت و ضبط میکند (حافظه)، آن دیگری رقیب روبرویش، اثری از آن باقی نمیگذارد. این دو نبردی ابدی دارند. «آنچه گذشت» (منِموزینه) با زمان و گذر آن سروکار دارد، خورهای که همه چیز را میخورد و در نهایت از بین میبرد.
منموزینه، خدای خاطره
این مقاله کامل خواهد شد.
آخرین دیدگاهها