یافتن صدا(ها)یتان
زمانی که کار نویسندگی را شروع کردم، یکی از معلمانم گفت: « صدا همه چیز است.» میدانستم که او درست میگوید – اما همچنین میدانستم که صدای خیالی من، صرف نظر از شخصیت یا نقطهنظر، اغلب نادرست و سخت به نظر میرسد. پس بعد از آن چند رمان ناتمامی که دربارهاش به شما گفتم، به خاطرهنویسی روی آوردم و در نهایت صدایی را کشف کردم که در آن میتوانستم داستان خودم را بگویم. از قضا همچنین متوجه شدم که خاطرات، مانند داستان، طیف وسیعی از صداهای ممکن را ارائه میدهد که میتوان از بین آنها انتخاب کرد. صدایی که در یک خاطره هماهنگ به نظر میرسد ممکن است در مورد دیگری بیربط به نظر بیاید. نه تنها این، بلکه هر خاطره بیش از یک صدا را در خود جا میدهد.
با این حال، دانستن این موضوع همیشه به آسانی شنیدن یا پیدا کردن صدا(های) معتبر برای هر کار معین نیست. برای مثال نوشتن مریض عشق، پنج سال طول کشید زیرا در ابتدا نمیتوانستم صداهای مختلف برای به تصویر کشیدن کامل خودم را بشنوم. من پیشبینی نکرده بودم که صداهای اولین خاطرات من برای دومی کار نمیکند. چون وحشت را بهیاد میآورم، پدر، تو را به خاطر میآورم، صدای دختری جوان و یک راوی بالغ تر که خواننده را در باتلاق خانوادهی متجاوز من راهنمایی میکند، را بهکار میگیرد. مریض عشق همچنین از دو صدای اصلی استفاده میکند: صدای یک معتاد و صدای یک هوشیار. در حالی که صداها در وحشت، پدر آسیبپذیر، خام، ترسیده است، صداهای مریض عشق سختتر، عصبانیتر هرچند، در مکانهای خاص، همچنین ترسیده به نظر میرسند.
متعاقباً، در حین نوشتن مقالهخاطرهها، یاد گرفتم که هرکدام به صدای خاص خود نیاز دارند. آن مقالهای که فکر میکردم یک داستان سادهی عاشقانهی دبیرستانی است را به خاطر دارید- تا زمانی که مادربزرگم روی صفحه افتاد؟ در پیشنویسهای اولیه، زمانی که من در این توهم بودم که فقط در مورد مثلث عشقی مینویسم، صدا نازک، بی مزه و نوجوان به نظر میرسید – در خلال جملات: «اوه خدای من، فکر میکنم عاشق شدهام!» این دلیل اصلی شکست پیشنویسهای اولیه است. با این حال، پس از اینکه مادربزرگم ظاهر شد، صدا تیرهتر و بافتدارتر شد.
صدای هر قطعهای که مینویسید به لحن خاص، ریتم، واژگان و انرژی خاص خود نیاز دارد.
استفاده از چندین صدا
برای درک بهتر و تمایز نحوهی استفاده از صدا در خاطرات، من دو دستهی اصلی را از بازآفرینی عبارات شعر ویلیام بلیک بوجود آوردهام: آهنگ (یا صدای) معصومیت و آهنگ (یا صدای) تجربه.
شما میتوانید صدای معصومیت را بسیار شبیه به طرح افقی در نظر بگیرید: این صدایی است که داستان اتفاقات و رویدادها را بیان میکند. از سوی دیگر، صدای تجربه را مانند طرح عمودی در نظر بگیرید: صدایی است که رویدادها را تفسیر یا منعکس میکند. در این فصل، در حال یادگیری یک ایدهی کاملاً جدید نیستیم. صدا، در عمل، آوای خطوط طرح را فراهم میکند. وقتی طرح یک عمل را نشان می دهد (تعارض، انگیزه)، صدا با استفاده از آوایی متقاعدکننده این عمل را بیان میکند. . بدون صداهای پویا، طرح – هر طرحی – خستهکننده خواهد شد.
صدای معصومیت
این صدا حقایق داستان، موضوعات یا اعمال سطحی را به هم مربوط میکند. صدایی که در واقع به ما میگوید: «اول این اتفاق افتاد و بعد این اتفاق افتاد.» آنچه اکنون می توانیم ببینیم این است که هم طرح افقی و هم طرح عمودی حاوی احساسات هستند – بالاخره انسان بودن یعنی احساس کردن! با این حال، در طرح افقی، آن احساسات، جدید و ضعیف هستند، چه بسا اصلا فهمیده شده باشند. به همین ترتیب، صدای معصومیت احساسات خام ناشناختهی مرتبط با کنش داستان را با به تصویرکشیدن شخصی که بودید (و آنچه که احساس میکردید) در هنگام وقوع رخدادها آشکار میکند. صداش جالبه؟ خنده دار؟ غمگین؟ خشمگین؟ شدید، قوی؟ مضطرب؟ صدای معصومیت از یک، دو یا یک گروه کُر کامل از صداها استفاده میکند، آنگاه به صدای تجربه واگذار میکنیم تا همهی آنها را مرتب کند.
صدای تجربه
بنابراین، با صدای تجربه، صدای بالغتری را اضافه میکنیم یا شخصیتی که در واقع صدای معصومیت را توضیح میدهد و عمق میبخشد، با استعاره، معنویت، کنایه، بازتاب. این صدا پیشروی اندیشه را در خاطرات با بررسی معنای صدای معصومیت (حقایق و احساسات خام)، ارائه میدهد. . این دیدگاه پیچیدهتر، موضوع سطحی را تفسیر و منعکس میکند.
مثلاً بگوییم صدای معصومیت، یک حملهی اضطرابی را توصیف میکند. سپس، صدای تجربه به دنبال این است که بفهمد چرا شما آن را داشتهاید، معنای آن چیست. پیامدهای اتفاقات و رفتارهای گذشته چیست؟ استعارههایی که وقایع را عمیقتر میکنند چیست؟ این صدا طرح عمودی را بیان میکند و بینش و آگاهی کاملتری را نسبت به اعمال ارائه میدهد. تصور کنید که به نردهی یک پل خیره شدهاید و با دید اشعهی ایکس، میتوانید زیر سطح آب را ببینید، اعماق قلب یک رودخانه، اعماق قلب استعاری خود را. با این صدا شما به جای اینکه صرفاً خاطره را به یاد بیاورید، لحظهی زندگی شده را تغییر میدهید.
به جای استفاده از عبارت «دیدگاههای مختلف» در داستان، من از عبارت «عمق متفاوت دید» هنگام درنظرگرفتن این دو صدا استفاده میکنم. به این ترتیب، نویسنده یک روایت یا داستان منسجم را حفظ میکند در حالیکه به هستهی خودشناسی سفر میکند.
چگونه میفهمید چه زمانی از یک صدا استفاده کنید، چه زمانی از دیگری؟ هیچ قانون سخت و سریع اعمال نمیشود. این صداها منعطف و در هر زمانی قابل معرفی هستند. به عنوان مثال، لازم نیست خاطرات را با یک صدا شروع کنید، بگویید معصومیت، قبل از اینکه در نیمهی راه به صدای تالیفیتری بروید. یک صفحه، یک پاراگراف، حتی یک جمله ممکن است هر دو را شامل شود. برای مثال، در یک بخش کوتاه از کتاب مریض عشق، من از این دو صدا برای توصیف روسری قهوهای رنگی استفاده میکنم که زمانی متعلق به به معشوقهی متاهلم بود، اما او به من داد: «روسری را به بینی و دهانم میفشارم. نفس عمیقی میکشم. عطر اوست-برگهایی که در غروب پاییز دود میشود – و من معتقدم این عطری است که همیشه هوس میکردم، یکی که همیشه خواهم خواست. نمیفهمم چرا رایحهی روسری . . . به نظر از بقیهی او قابل شناختتر و ملموستر است.»
در اینجا، من با صدای معصومیت (صدای معتاد) شروع میکنم، جزئیات واقعی و حسی را در مورد روسری مایل به قهوهای ارائه میدهم و رایحهی آن را بصورت غروبی سوزان عاشقانه میکنم. احساس خام (هر چند ناشناخته) که نسبت به این مرد احساس میکنم- که چنین روسری جادویی را دور گردن من میپیچد – ثابت میکند این عشق است. اینطور نیست؟
«نه»، صدای تجربه، منِ هوشیار، در آخرین جمله برآن دلالت میکند. در عوض، روسری مظهر بیگانگی و تنهایی و همچنین نیاز به راحتی است. من روسری را دوست دارم، زیرا به عنوان یک معتاد، نمی دانم چگونه مرد را دوست داشته باشم یا مهمتر از آن خود را. این صدای هوشیار، خواننده را از درون سردرگمی اعتیاد راهنمایی میکند، در طول این خاطرات به تصویر میکشد که چرا من روابط خودویرانگر با مردان خطرناک دارم.
به طور خلاصه، صدای معصومیت آنچه اتفاق افتاد را میرساند: روسری را به صورتم میفشارم و غروب پاییزی را استشمام میکنم. صدای تجربه بررسی میکند، نویسندهای که پشت میزش نشسته و مینویسد، الان از رویدادها چه درمییابد: روسری شناختهشدهتر از مرد بود. در نهایت، اکتشافات نویسنده جالبتر از خود واقعیات است.
این دو صدا که با هم کار میکنند، منعکس کنندهی تعارض ذاتی طرح نیز هستند. برای مثال، در کتاب مریض عشق صدای معصومیت (شخصیت معتاد) برای بازی با مردان خطرناک میجنگد. در همین حال، صدای تجربه (شخصی که به دنبال هوشیاری است) برای دوری از این مردان مبارزه میکند. این صداها که در جهات متضاد کشیده میشوند، دو خط طرح را ارتقا میدهند.
«من» در خاطرات وسیلهای ادبی است که حقایق پیچیده را کشف و تقویت میکند. همانطور که ما در زندگی واقعی افراد پیچیدهای هستیم، باید به همان اندازه روی کاغذ نیز شخصیتهای پیچیدهای باشیم – هر چند که هنرمندانه ارائه شده باشد.
بیایید ببینیم این دو صدا چگونه شخصیت اصلی را در خاطرات ساختگیمان تعریف و عمیقتر میکنند. پیشتر، او را در حال رفتن به داروخانه برای خرید تست بارداری مشاهده کردیم. اکنون، در خانه، صدای ترسیدهی معصومیت، حقایق سطحی و احساسات خام و پردازشنشدهی وقایع را ارائه میدهد:
وقتی در اتاق خوابم به تنهایی نشستهام، احساس میکنم به اندازهی یک نقطهی آبی روی این چوب، کوچک شدهام. چوب را تکان میدهم، گویی میتوانم آن را بتکانم – زندگی من – معلق. این نمیتواند اتفاق بیفتد. چقدر متفاوت از آن شب، بیرون پشت زمین بیسبال وقتی احساس کردم، خوب، دوستم دارد – دهان آدام شیرین و خنک مثل چمن بهاری، در عین حال با مزهی آبجو . . . دستانش همهی غم در شکمم را شل میکند.
صدای تجربه، در ادامه میآید، نشخوار میکند و معنای واقعیات ظاهری را بررسی مینماید:
اما این عشق نبود. چرا جا پای مادرم گذاشتم، باردار، و هنوز از دبیرستان فارغالتحصیل نشده؟ آیا به این دلیل است که من هم شبیه پدرم هستم که زندگی را از ته یک بطری کهربایی رنگ میدید؟ یا مخفیانه از ترک این خانهی آشنا میترسم؟ شاید میترسم که اگر به نیویورک بروم در رویاهایم شکست بخورم. تنها. آیا واقعاً آنجا تنهاتر خواهم بود، در آن شهر سیمان و فولاد، تا اینجا میان درختان زیرفون و صنوبر؟ شاید باردار شدم تا راهی برای نگه داشتن خودم – خود واقعیام – در اینجا باشد، برای اینکه هرگز تنها نباشم، اصلاً خانه را ترک نکنم.
در حالیکه این صداها صحبت میکنند، آیا طرحها نیز در حال آشکارشدن هستند؟ اینجا نویسنده در مورد انگیزهی اعمال خود نشخوار میکند: او رد پای پدر و مادرش را دنبال میکند.
اگرچه هر دو صدا مهم هستند، گاهی شنیدن صدای معصومیت آسانتر است. شما قبلاً این داستان را میدانید – داستانی که زندگی کردهاید. اما از زندگیکردن چه آموختید؟ برای فهمیدن، همانطور که در جملات پایانی در قسمت بالا نشان داده شده است، تأمل کنید. بازتاب، چیزی فراتر از به یادآوردن گذشته است. جستجویی است برای دیدن داستانهایمان در نوری جدید و استعاری. در حالیکه در صدای معصومیت، شما در حال نوشتن خود موضوع هستید (« چی برای من اتفاق افتاد» )، صدای بازتابی یک پیکربندی تازه را ارائه میدهد (« چگونه وقایع گذشته، درحال حاضر به نظرم میرسد؟»). پشت میزم، در حال نوشتن، از خود میپرسم: استعارههایی که روایت را معنا میکنند، کدامند؟ الگوهای زندگی من چه هستند؟ همهی اینها چه معنایی میدهد؟
اگر همهی پاسخ ها را ندارید، اشکالی ندارد. سوال پرسیدن مهمتر از پاسخدادن قطعی به آنهاست. حدس و گمان. به ابهام اجازه دهید. رویدادها معمولا سیاه و سفید نیستند. حتی در عکسهای سیاه و سفید هم ما متوجه سایهها میشویم، تمام سایههای خاکستری. برای کشف خود واقعی، مانند یک باستانشناس عمل کنید که لایه های خود و روح را غربال میکند.
بدون صدای تجربه، خاطرات ممکن است به رویدادهای مهم بپردازد، اما بیشتر شبیه روزنامهنگاری است – به موقع- در حالیکه باید احساس بیزمانی داشته باشد. هنگام نوشتن، وانمود کنید که در یک حوض آب سنگ پرتاب میکنید. چه میبینید؟ موجهای متقاعدکنندهی زندگی را که روی سطح آب میبینید، بنویسید، نه فقط سطوح صاف را. بگذار نگاهت، سنگ را در حالی که به آرامی فرو می رود، دنبال کند. با بررسی این اعماق، متوجه خواهید شد که جزر و مد در زیر آن چیست.
آخرین دیدگاهها