به وب سایت یک نویسنده‌مهندس خوش آمدید

با کمک من، نام‌تان بیش از جان‌تان زنده خواهدماند.

فصل ششم، قسمت اول: ماه‌های ساختگی و استعاره

پیشگفتار

فصل اول

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

فصل پنجم

تبدیل خاطره به هنر

یک شب که خوابم نمی‌برد، ماه پاییزی را از قاب پنچره‌ام در میشیگان تماشا می‌کردم. مکث می‌کند، بزرگ و نورانی، گویی درست در طرف دیگر شیشه شناور است. من مبهوت شده‌ام: مدت زیادی است که به ماه توجه نکرده‌ام، سفرش را در خانه‌اش در آسمان شب دنبال نکرده‌ام. حالا به ظاهر، خیلی نزدیک، خیلی صمیمی است. تقریباً باور دارم، اگر عمیق نفس بکشم، می‌توانم بوی آن را احساس کنم – خنک، سنگین – لنگری در آسمان، لنگری در من، با رویاهای آبی از جهان.

اما ماه آبی نیست.

از نظر عینی چه رنگی است؟ فکر می‌کنم. سفید تیره؟ خاکستری سفید؟ سعی می‌کنم حقایقی در مورد ماه به‌یاد بیاورم. چه اطلاعاتی، توسط دانشمندان ناسا و فضانوردان کشف شده که در روزنامه‌ها و مجلات خوانده‌ام؟ چه عکس هایی از سطح آن دیده‌ام؟ به این فکر می‌کنم که از رختخواب بلند شوم، کامپیوترم را روشن کنم و «ماه» را گوگل کنم. برای اینکه ببینم چه داده‌هایی را می‌توان نه از فضای مشاهده شده شخصی‌ام اما از فضای مجازی بازیابی کرد.

از رختخواب بلند نمی‌شوم. من اطلاعات عینی در مورد ماه نمی‌خواهم. تنها چیزی که در حال حاضر مهم است این است که ماه برای من چه معنایی دارد. آیا نباید به مشاهده حواس خودم تکیه کنم؟

اکنون، با گذر زمان، بیشتر ماه در یک قاب شیشه می‌درخشد، باقی آن در دیگری. در این تصویر تقسیم‌شده، شعاعی از نور منعکس‌شده از پشت گوی نشت می‌کند و باعث ایجاد یک مرز مبهم و تار می‌شود. به طوریکه من یک ماه بزرگ را مشاهده می‌کنم که توسط یک ماه کوچکتر دنبال می‌شود، این ماه ساختگی ، مسحورکننده‌تر از خود ماه است. زیرا این یک ماه شخصی است که فقط من می‌توانم آن را در شیشه‌ی پنجره‌ی خود ببینم.

می‌خواهم این ماه را حس کنم. می‌خواهم لمسش کنم. آن را بچشم. چون الان مال من است. ماه شخصی، من آن را یک سنگ مرمر منجمد بلوبری یا یک تکه شیرین از آب نبات سنگی، خنک مثل یخ آبی تصور می‌کنم. تعجب می‌کنم که چرا، وقتی ماه را می‌بینم یا تصور می‌کنم، قلبم کلمه‌ی «آبی» را احساس می‌کند؟ به ذهنم اجازه می‌دهم متمرکز نشود. رها شود. سفر به جایی که تداعی حسی، استعاره‌ا‌ی شخصی، مرا فریب دهد، از تصویری به تصویر دیگر: از ماه به قلب، به دل تنها، به شب‌های خالی، به شب‌های آبی، به ماه‌های آبی. بدون خستگی، حافظه‌ی من شناور در لحظات خاصی است که ماه و قلب  من آبی شدند.

در این حالت نیمه رؤیایی آخر شب، انگار از پنجره‌ی اتاق خوابم در میشیگان بیرون می‌افتم، پنجره ای از زمان، تا تا در تخیل به جاهای دیگر پرتاب شوم. زمان‌های دیگر. به عقب سفر می‌کنم. به دوران کودکی. به دوران نوجوانی. به شب‌های دیگر. من مشتاق درک تمام ماه‌هایم هستم. من احساس می‌کنم نه تنها به جستجوی ماه‌های دیگر نیاز دارم، بلکه مهمتر از آن، کشف اینکه چرا یک ماه آبی استعاره‌ای است که بخش‌های خاص از زندگی‌ام را به هم پیوند می‌دهد. «ماه آبی» برای من چه معنایی دارد؟

تنها راه برای کشف پاسخ این سوال، نوشتن است. بنابراین برگه‌ی کاغذم را برمی‌دارم و اجازه می‌دهم ذهنم رها شود. من خطوط کلمات را دنبال می کنم، وقتی در رشته‌های متلاطم حافظه‌‌ی مفهومی سفر می‌کنم، از این ماه در میشیگان گرفته تا شب‌هایی که هنوز در سایه‌های ذهنم باقی مانده‌اند. برای اینکه بدانم ماه آبی به چه معناست، برای درک اهمیت این تصویر، برای کشف استعاره‌ها، باید بنویسم و ببینم به کجا هدایت می‌شوم.

————————————

در شب‌های کارائیب، به عنوان یک دختر جوان جزیره‌ای در هند غربی، تماشا می‌کنم که ماه با شاخه های قوس‌دار درختان سلطنتی پوینسیانا و فرانجی پانی پوشانده می‌شود. ماه کارائیب با انعکاس‌ آّب دریای ویریدین و فیروزه‌ای، آبی می شود. مادرم که مریض است، برای بستری‌ شدن در امریکا، رفته است. در رختخواب دراز کشیده‌ام، در کف پشه بند، در اتاقی با کرکره‌های باز، به نظر می‌رسد ماه در طول شب‌های طولانی و آبی استوایی مرا تماشا می‌کند – مراقب من است. به سمت آن می روم، تصور کنید آن را می‌گیرم.  همراه با جزر و مد، مرا می‌کشاند، گویی مرا با خود می برد پیش مادرم آن سوی دریا.

یک بار دعوت، یک بار تشویق، یک بار دعوت، چقدر سریع این تصویر با بازیابی گذشته تکامل می‌یابد. حتی وقتی ماه را در خارج از اتاق خوابم در میشیگان حس می‌کنم، هنوز هم معنای شخصی آن را برای خود جستجو می‌کنم. اکنون، من نوجوانی را در نیوجرسی می‌بینم و می‌نویسم، دختری پر از حسرت برای آهنگ‌های غمگین نوجوانی. الان، چقدر واضح رقصیدن با جیمی، دوست‌پسرم در ورزشگاه دبیرستان با آهنگ «ماه آبی» را به یاد دارم. پاهایم آهسته با  ماه آبی، تو را دیدم که تنها ایستاده ای. . . حرکت می‌کنند. رایحه‌ی جیمی از صابون Ivory و Aqua Velva بو می‌کنم، موهای بلوند کوتاه او، همپوشانی کوچک دندان های جلویش را می‌بینم. هنوز به یاد دارم که چقدر غمگین هستم وقتی که بعداً مرا ترک می‌کند. آن شب نمناک، یاس بنفش بیرون پنجره‌ی اتاق خوابم آویزان است. من با ماه بهاری تنها هستم، چشم آبی‌اش هنوز در حال تماشای من است، هنوز از آسمان محافظت می‌کند.

از هند غربی گرفته تا نیوجرسی، من بعداً با حسی به اسرائیل کشیده می‌شوم، جایی که من در کیبوتز زندگی می‌کنم، هنگام اولین قدم زدن در ماه. در حالیکه دوستان اسرائیلی دور یک تلویزیون جمع می‌شوند تا نگاهی به نیل آرمسترانگ و فضاپیمایش کنند، من در تاریکی مزارع قدم می‌زنم و در کنار درختان میش (زردآلو) روی زمین دراز می‌کشم. من ماه واقعی را تماشا می‌کنم، نه ذره‌ای از فضاپیما قابل مشاهده است، نه تمایلی به اینکه آرامش خنک ماه را برهم بزند. ماه را با عطر گرم زردآلو در شب باستانی تماشا می‌کنم. دلم برای دوستانم در ایالات متحده تنگ شده است. من برای آشنایی با زبان و مکان دلتنگم. دلم برای دوست‌پسری تنگ شده که اخیرا از او جدا شده‌ام. باز هم من تنهایم و غمگین. با این حال نه کاملاً تنها، زیرا ماه ثابت با من است.

کارائیب. نیوجرسی. اسرائيل. سه مکان کاملا متفاوت. سه دوره‌ی زمانی که سال ها از هم جدا هستند. اما همین که این صحنه ها را می‌نویسم، رشته‌ها، اتصالات را می‌بینم. اگرچه در رومئو و ژولیت، ژولیت ماه را «گوی ناپایدار» می نامد، برای من ثابت است، حتی وقتی در چرخه‌های خود تغییر اندازه و شکل می‌دهد. خواه ماه کامل باشد، ماه پاییزی، یک ماه داسی یا حتی یک ماه آبی، هنوز هم ماه است، که با جزر و مد، قلب و حافظه‌ی من را می‌کشد. بنابراین همانطور که دوران کودکی شکست می‌خورد، دوست پسرها رها می‌کنند، کشورها به طور موقت کنار گذاشته می‌شوند و دوستان از دست می‌روند، ماه است که می‌ماند، ثابت است، حتی اگر آن و قلب من احساس غم می‌کنند.

——————

قبل از اینکه ایده‌ی استعاره را با جزئیات بیشتری بررسی کنیم، اجازه دهید توضیح دهم که چگونه از این اصطلاح در این فصل استفاده می‌کنم. در ابتدایی‌ترین سطح خود، استعاره ابزاری ادبی است که چیزی را جایگزین چیز دیگری می‌کند، به منظور وضوح بیشتر یک فکر یا احساس. ما این کار را همیشه بدون آنکه متوجه باشیم، انجام می‌دهیم. اگر بگوییم کسی تیزترین چاقو در کشو نیست، با استفاده از یک استعاره، نمایش کمبود آگاهی آن شخص را بصری و ملموس می‌کنیم. استعاره‌ها انواع بسیار متفاوت و خاصی دارند. به عنوان مثال، اگر از «مثل» یا «مانند» برای مقایسه استفاده کنید، به آن تشبیه می‌گویند، همانطور که تی. اس. الیوت در این مثال‌ها استفاده می‌کند: «شب روی آسمان پهن شده است / مثل بیمار اثیری روی یک میز.» اما در سطح وسیع‌تری، استعاره یک روش تداعی تفکر و نوشتن است، صرف نظر از ابزار ادبی مورد استفاده.

این سطح وسیع‌تر از استعاره است که من در اینجا روی آن تمرکز می‌کنم. مجموعه‌ای از روش‌ها که در آن تصاویر خاصی را شکل می‌دهیم تا بلافاصله دیدگاه احساسی منحصربه‌فرد ما را ایجاد کنند.

بنابراین ماه، برای من، به طور استعاری به معنای ایمنی و ثبات است، یک زندگی مستدام. دلالت بر سردی و دوری ندارد. تنها با نوشتن در مورد ماه آن شب در میشیگان است که من این خاطرات حسی را باز پس گرفتم، تبدیل خاطرات به استعاره، توصیفات حسی برای تعمیق و سازماندهی نوشته هایم – حتی، بله، زندگی‌ام.

——————

وقتی نویسندگی تدریس می‌کنم، با دانش‌آموزانی مواجه می‌شوم که ادعا می‌کنند در یادآوری دوران کودکی خود مشکل دارند یا نمی‌توانند جزئیات گذشته را به خاطر بیاورند. یا، حتی اگر به یاد بیاورند، به من می‌گویند که نمی‌دانند اتفاقات چه معنایی دارند، ارتباطات را درک نمی‌کنند. من به آنها اطمینان می‌دهم که داستان‌هایی دارند که کشف خواهند کرد، همچنین استعاره‌هایشان را از طریق بویایی، چشایی، لامسه، صدا، بینایی – همه‌ی حواسشان.

به عبارت دیگر، نوشتن حس‌ها، به ما کمک می‌کند تا گذشته را به یاد بیاوریم، همچنین به ما اجازه می‌دهد تا آن را درک کنیم. اتفاقات به چه معناست؟ چرا زحمت نوشتن در مورد ماه در هند غربی، یا آهنگ «ماه آبی» یا ماهی که من در یک باغ زردآلو در اسرائیل تماشا کردم را به خود می‌دهم؟ من این کار را می‌کنم تا ارتباط بین رویدادهای زندگی‌ام را درک کنم. هنگام نوشتن خاطرات، من نیاز دارم کاری بیش از صرفاً بیان ارتباط رویدادها، بیش از بیان حقایق زندگی‌ام به خوانندگان، انجام دهم. یافتن پیوندها به نوشتن، به زندگی، معنا می‌بخشد. بنابراین، حتی زمانی که من اینجا در اتاق خواب خود در میشیگان هستم، من، همچنین به عنوان یک نویسنده، دوباره آنجا هستم. در گذشته، جاییکه استعاره‌ها را زندگی کردم، حتی اگر حالا به عنوان یک نویسنده، در نهایت قادر به درک آنها می‌باشم. بنابراین باید جزئیات حسی خود را جمع آوری کنم تا آنها را سازماندهی کنم. آنها را بررسی کنم. زیرا تنها پس از استخراج جزئیات می‌توان آنها را به استعاره تبدیل کرد. از این استعاره‌ها، درک کامل‌تری از زندگی خود خواهیم یافت.

——————

بیایید ببینیم که آیا ماه ممکن است در آسمان برای لحظه ای مکث کند تا ما تصویر دیگری را در نظر بگیریم. آن  روسری قهوه‌ای که بهتان در فصل ۵ گفتم، به یاد دارید؟ در آن قسمت، بررسی کردم که چگونه می توان دو صدا را در یک پاراگراف ترکیب کرد. حالا بیایید همان روسری قهوه‌ای را به عنوان یک استعاره بررسی کنیم.

وقتی در مورد روسری می‌نوشتم، مجبور بودم چیزی بیش از بیان صرف اینکه این روسری را معشوق متاهلم به من داد که متعلق به خودش بود، انجام دهم. چه چیزی را نشان می‌داد؟ این شی (هر شی یا رویدادی) به چه معنا بود؟ با توصیف روسری با استفاده از تصاویر حسی، حین نوشتن دریافتم که این شی فیزیکی ابعادی تقریباً افسانه‌ای به خود گرفته است، زیرا در اعتیاد جنسی، برای من قابل شناخت تر از مردی بود که آن را به من داد. از آنجایی که من نمی‌توانستم دوستش داشته باشم، کنار او آرامش پیدا کنم یا از نظر عاطفی با این مرد صمیمی شوم، روسری او را دوست داشتم – یک شی نزدیک به او – یه جای او.

چرا این تصویر مهم است؟ این روسری قهوه‌ای به چه معناست اگر هیچ کس دیگری مثل من آن را نداشته باشد؟ شما، به عنوان خواننده، چگونه با آن ارتباط برقرار می‌کنید؟ استعاره در واقع چگونه کار می‌کند؟ در حالیکه احتمالا شما روسری قهوه‌ای ندارید که نقش مهمی در زندگی شما داشته است، تقریباً مطمئنم، در مقطعی از زندگی، آرزوی آسایش داشته‌اید. بطور خلاصه، طوری که من روسری را توصیف می‌کنم (تغییر جزئیات آن)، در این خاطرات به استعاره‌ای از آسایش، تبدیل می‌شود. و این اشتیاق، تجسم یافته توسط روسری، موضوع مشترک بین من، نویسنده، و شما، خواننده است.

شما با احساسات، آرزوها و خواسته‌های من همذات‌پنداری می‌کنید، اگر مانند آن را احساس کرده باشید. اما برای اینکه بتوانید با این احساسات انتزاعی همذات‌پنداری کنید، من باید آنها را به طور ملموس، از طریق اشیاء (روسری، ماه، و غیره) ارائه کنم تا شما در واقع بتوانید آنها را بچشید، بو کنید، ببینید، لمس کنید و بشنوید.

حالا، همانطور که ماه آبی ما به حرکت خود در آسمان ادامه می‌دهد، بیایید ببینیم چه چیز دیگری از آن یاد می‌گیریم.

——————

آهنگ « ماه آبی» که در سال ۱۹۳۴ توسط راجرز و هارت نوشته شد، بیش از ۲۴۰ بار توسط هنرمندان مختلفی مانند گلن گری و ارکستر کاسا لوما، مارسلز، فرانک سیناترا، پلاسیدو دومینگو، اولیویا نیوتن جان، الویس، چارلز مینگوس و الا فیتزگر آلد، بازخوانی شده است. بنابراین ظاهراً ماه آبی ما با افراد زیادی صحبت می‌کند. با آن ارتباط برقرار می‌کنیم- حتی زمانی که هر هنرمند، آهنگ را به سبک و ریتم منحصر به خودش  می‌خواند.

نویسندگان، با خلق تصاویری غنی از استعاره، به همین شکل، نوعی جهانی بودن را ارائه می‌دهند. چنین تصاویری فضای بیرونی و درونی ما را به هم متصل می‌کنند، بنابراین به خوانندگان اجازه می‌دهند تا وارد زندگی و تجربیات فردی ما شوند. فقط استعاره می‌تواند روسری قهوه‌ای مرا جهانی کند و نمای خاص من از ماه را به اندازه‌ای آبی کند که دیگران آن را ببینند.

همانطور که خوانندگان در مورد کلمات ما در صفحه فکر می‌کنند، آنچه  بیشتر احساسات آنها را جذب می‌کند- مانند ماه که جزر و مد را می‌کشد – تداعیاتی هستند که دارند. این تداعی ها کلمات را با میدان‌های نیروی خود آغشته می‌کنند. درست مثل ماه.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای دانلود آنی این کتاب فقط کافی است ایمیل خودتان را در قاب زیر وارد کنید (پس از وارد کردن ایمیل کتاب به طور خودکار به پوشۀ دانلودهای سیستم شما اضافه خواهد شد):