فصل ششم، قسمت دوم
من کفش قرمز دوست دارم، همیشه دوست داشتم و خواهم داشت. به یاد ندارم زمانی حداقل یک جفت نداشته باشم، معمولا بیشتر. یک عکس پیشدبستانی که در پورتوریکو گرفتهشده، پاهایم را نشان میدهد که با صندلهای بند قرمز تزئین شدهاند. در حال حاضر هفت جفت در کمدم دارم، از جمله کفش تنیس سادهی قرمز. یک جفت دیگر، چرمی براق که از کاتالوگ ساندنس سفارش دادم. برای تولدم، مارک یک جفت برند مری جینز قرمز با خال های صورتی رنگ خرید. در زمستان، پاپوش قرمز با گل برجسته یا کفش قرمز جیر روفرشی میپوشم. در تابستان، اخیراً جورابهایی با طرح قرمز و صورتی خریداری کردم. سالها پیش در مارشال، چکمه های جیر قرمز حاشیه دار خریدم. دیگر آنها را نمیپوشم، اما نمیتوانم خودم را راضی کنم که دور بیاندازمشان. من بدون توجه به رنگ لباس، کفش قرمز می پوشم؛ برای من مهم نیست که رنگهایم هماهنگ باشند یا نه. آیا قرمز به هرحال با همه چیز نمیاد؟ کفش های قرمز به سادگی، سبک من هستند.
داستان شما، سبک شما
همانقدر که همهی ما به سبکی لباس میپوشیم که ثابت کند چه کسی هستیم، همینطور به سبکهای خاص فردی مینویسیم. سبک شامل انتخاب کلمه، ساختار جمله، جملهبندی و ریتم است. برخی از نویسندگان بیشتر از قطعات جمله استفاده میکنند، در حالیکه برخی دیگر حتی به نوشتن یک جمله، بدون رعایت نقطه گذاری سنتی و دستور بیعیبونقص فکر هم نمیکنند. برخی از نویسندگان از زبانی برجسته استفاده میکنند که برخی از خوانندگان را ملزم میکنند کلمات را در فرهنگ لغت جستجو کنند. دیگران از لغات ساده و روزمره استفاده میکنند.
شاید بتوان گفت برخی از نویسندگان سبک نوشتن قرمز دارند، سخنان آنها داغ و شکنجهگر، خوانندگان را با احساسات فریب میدهند. در اینجا یک خط از قطعهای با عنوان (مناسب) «قرمز» نوشتهی کارول گِس آمده است: «[در مدرسهی زیبایی] وقتی لبهایم را آرایش میکنم، از یک کرم رنگ پریده و رنگ پوست استفاده میکنم، پایهای برای از بین بردن شکل واقعی آنها، به طوریکه صورت منعکسشده در آینهی کلاس، دهان ندارد.» خیرهکننده نیست؟
دیگران با کلمات سفید یخی مینویسند و عمداً فاصلهای احساسی را تحمیل میکنند. به عنوان مثال، جوآن دیدیون، در یک سال تفکر جادویی، از جملات نسبتاً یدکی برای تقویت چشمی که خیره و از دوردست موضوع خود را مشاهده میکند، استفاده میکند. اینجا، حتی زمانی که او لحظهای بلافاصله پس از مرگ شوهرش را توصیف میکند، زبان و سبک تیز و برنده است:
به یاد دارم که سعی میکردم در ذهنم مشخص کنم که بعد از این چه اتفاقی میافتد. از آنجایی که یک خدمهی آمبولانس در اتاق نشیمن بود، قدم منطقی بعدی رفتن به بیمارستان بود. به ذهنم رسید که خدمه میتوانست خیلی ناگهانی تصمیم بگیرد که به بیمارستان بروند و من برای این کار آماده نباشم. من آنچه را که باید بردارم در دست نداشتم. زمان را هدر میدادم و عقب میماندم.
از سوی دیگر، جملات ویرجینیا وولف، جریانی آبی از آگاهی را به نمایش میگذارد، کلماتی که در صفحه پیچ و تاب میخورند، با تقلید دقیقتر از حرکت افکار ما. دو جملهی زیر را با هم مقایسه کنید از یک اتاق متعلق به خود با جملات بریدهی دیدیون.
و چون دوران ایمان تمام شد و عصر عقل فرا رسید، هنوز همان جریان طلا و نقره ادامه داشت. معاشرت تأسیس شد؛ هیئتهای آموزشی وقف شد؛ فقط طلا و نقره جاری شد، نه از خزانه پادشاه، اما از صندوق بازرگانان و سازندگان، از کیفهای مردانی که مثلاً از صنعت، ثروتی به دست آورده بودند و در وصیتنامههای خود، سهم فراوانی از آن را برای وقف صندلیهای بیشتر، سخنرانیهای بیشتر، بورسیههای بیشتر، به دانشگاهی که مهارتشان را در آن یاد گرفته بودند، برگرداندند. از این رو کتابخانهها و آزمایشگاهها؛ رصدخانهها؛ تجهیزات عالی از لوازم گرانقیمت و ظریف که اکنون در قفسههای شیشهای قرار دارند، جاییکه قرنها پیش علفها موج میزدند و گرازها ریشه داشتند.
دیدیون در پنج جمله از ۷۳ کلمه استفاده میکند در حالی که وولف فقط در دو جمله از ۱۲۳ کلمه استفاده میکند.
سبک و واژگانی را انتخاب کنید که احساسات یا حال و هوای صحنه را افزایش دهد. ممکن است از کلمات داغ قرمز برای بالابردن هیجان استفاده کنید، کلمات یخی برای فاصله، یا کلمات آبی آرام برای خنک و تازه کردن.
به طور کلی، جملات کوتاه یا قطعات، حسی از فوریت را منتقل میکنند. بنابراین میتوانید از جملات بریدهشده استفاده کنید، مثلاً اگر شخصیت شما درحال تنها راه رفتن در شب است: «آسمان تاریک شد. بدون ماه. مه چراغ خیابان را فراگرفته بود. ماشینی در تیررس نبود. کسی هم نبود. حداقل من امیدوار بودم کسی مرا دنبال نکرده باشد.»
جملات طولانیتر حالتی آرامتر یا متفکرانهتر را منتقل میکنند: «تابش آفتاب پشتم را میسوزاند، در حالیکه بعدازظهر میگذشت، امواج در پارک آسبری از ساحل بالا و پایین میپریدند، ماسهزارها در حال بیدارشدن هستند.»
ببینید اگر مورد بالا با جملات کوتاه و متلاطم نوشته میشد، این سبک چقدر ناسازگار به نظر میرسید: «اشعههای آفتاب پشتم را میسوزاند. بعد از ظهر میگذشت. امواج در پارک آسبری می لرزیدند. ماسهزارها بیدار میشدند.»
ذاتاً هیچ اشکالی در این جملات کوتاه وجود ندارد، اما آنها یک حس شوم اضطرار را در جایی تزریق میکنند که در حال حاضر وجود ندارد.
برای بازگشت به فتیش کفش قرمز من: نه تنها درست است که قرمز رنگ مورد علاقه من در کفش است، من حتی همه سبکهای کفش قرمز را دوست دارم، انواع مختلف. به همین ترتیب، در نوشتار من، عناصر سبک بسته به قطعهای که در دست دارم، متفاوت است. به عنوان مثال، اولین خاطرات من دارای جملات طولانی و روان است که سردرگمی یک کودک خردسال و آسیب دیده را به تصویر میکشد، در حالیکه در مریض عشق، با جملات کوتاهترو جدیتر یک معتاد، سختتر به نظر میرسد.
با این حال هر دو کتاب شبیه من هستند.
من بیشتر به تصاویر حسی متکی هستم تا مفاهیم انتزاعی. من تمایل دارم خود (شخصیتم روی صفحه) را در یک دنیای جوی جاسازی کنم. من برای انتقال احساسات به محیط، بیشتر از دیالوگ یا ویژگی های فیزیکی متکی هستم. وقتی مینویسم ریتمی در ذهنم میشنوم، تقریباً انگار هر کدام از هجاها، یک ضرب طبل است. من به سادگی می شنوم که هر جمله باید چه زمانی تمام شود- یا آیا جملهای نیاز به یک ضرب اضافی دارد.
بنابراین در حین نوشتن، به آهنگ خود با دقت گوش دهید. پیدا کردن یک سبک مناسب ممکن است کمی تمرین نیاز داشته باشد. اما ادامه دهید، سبک خود، رنگهای خود، واژگان خود و ریتمتان را کشف خواهیدکرد. شما نقاط قوت خود را به عنوان یک نویسنده و همچنین (افسوس) یک یا دو نقطه ضعف نیز کشف خواهیدکرد.
حداقل برای من این اتفاق افتاد. ضعف من دیالوگنویسی است. من خیلی در آن مهارت ندارم، بنابراین همه کاری انجام میدهم تا از آن اجتناب کنم! آدمها یا شخصیتها در آثار من، تا حد امکان کم صحبت میکنند. بعد از اینکه نقاط قوت خود را کشف کردید، با درنظرداشتنشان بنویسید.
جملهی عضلانی
طول جمله به اندازهی کلمات موجود در آن مهم نیست. مطمئن شوید کلمهای مهم است که به طور کامل معنی را پیش ببرد. هنگام بازنویسی، تمام کلمات اضافی را حذف کنید: نوشتار خود را عضلانی کنید. بیایید به جملاتی که به بیراهه میروند نگاه کنیم و راه هایی برای تجدید نظر در آنها در نظر بگیریم. با دو جملهی اول از خاطرات ساختگی خودمان در فصل ۳ شروع می کنیم.
اصل: «به گفتهی پدر و مادرم، در روزی که در آوریل به دنیا آمدم، کولاک وحشتناکی رخ داد و هر روز بعد از آن نیز ادامه داشت. ما در شبه جزیرهی فوقانی میشیگان (چیزی که به بالا معروف است)، زندگی میکردیم که در آن حدود هفت ماه از سال برف میبارید یا میتوانست برف ببارد.»
بازنویسیشده: « در آن روز آوریل که من وارد جهان شدم، کولاکی شبه جزیره بالا را پوشاند.»
چرا کلمات دیگر اضافی هستند؟ فرض بر این است که نویسنده از والدینش دربارهی کولاک یاد میگیرد. در این یادداشت که دربارهی مادری ازدواج نکرده است، اینکه هفت ماه از سال برف میبارد، بی ربط است. کلمات «ما زندگی میکردیم» غیرضروری هستند، چون با توجه به کلمات پیرامونی بدیهی است. پس چرا از چهل و هفت کلمه استفاده کنید وقتی میتوانید همان چیز را، خیلی بهتر، با سیزده کلمه بگویید؟
برای پیداکردن کلمات جدید و تازه، بهتر است از فرهنگ لغت استفاده کنید تا یک اصطلاحنامه. اصطلاحنامه، درحالیکه انتخاب گستردهای ارائه میدهد، اما همیشه دقیق نیست. یا اگر کلمه ای را که دوست دارید در اصطلاحنامه پیدا کردید، آن را در لغتنامه جستجو کنید تا اطمینان حاصل کنید که معنای دقیق مورد نظر شما را منتقل میکند. یک راه دیگر برای افزایش دایرهی لغات این است که فهرستی از کلماتی که حین خواندن پیدا میکنید، داشته باشید.
از آنچه من « ۳ A[1]» در نوشتن مینامم، اجتناب کنید: صفت، قید و انتزاع. در عوض به اسم ها و افعال فعال تکیه کنید. تا حد امکان، رویداد، لحظه را مستقیماً بیان کنید. از نظر نحوی، رک باشید.
اوه عزیز: خود جملات بالا هم قابل تجدید نظر هستند. آنها را می توان اینگونه خواند:
از «۳ A» در نوشتن خودداری کنید: صفت، قید و انتزاعات. به اسم ها و افعال فاعلی تکیه کنید. لحظه را به طور مستقیم بیان کنید. از نظر نحوی، رک باشید.
بیایید به یک جملهی جدید پر از این ۳ مورد نگاه کنیم و راهی برای بازنویسی آن پیدا کنیم.
اصل: «تمام چیزی که به آن فکر میکنم، شبهای تنهایی، غمگین و بیپایانی است که من همه را تنها خواهم گذراند، تنها در اتاق خواب کوچک آبی خود، همراه با پدر و مادرم در کلبه چوبی کوچکشان، در وسط ناکجاآباد میشیگان، با تماشای بزرگ شدن شکم باردارم.»
بازنویسیشده: « باد شبانگاهی، توس و صخره را جارو میکند، برگها به پنجره میخورند. دیوارهای آبی اتاق خوابم به من نزدیک میشوند گویی به شکم متورمم فشار میآورند»
امیدوارم در بازبینی، تصاویر «شب»، «دیوار» و «آبی» احساس تنهایی و غم را منتقل کنند، بنابراین نیازی به استفاده از خود کلمات انتزاعی ندارید.
بیش از فقط و
از حرف ربط (و) کم استفاده کنید. البته نمیتوانید به طور کامل از آن اجتناب کنید، اما پس از نوشتن یک فصل، کار را بازبینی کنید تا همهی مکانهای استفادهی آن راکشف کنید. آیا این جملات جالبتر نمیشوند اگر کلمات ربط دیگری مانند اما، پس، برای، یا هنوز جایگزین کنید؟ ممکن است یک قید ربط را نیز در نظر بگیرید، مانند هرچند، با این حال، سپس، یا بنابراین. یا شاید این ایده به عنوان یک جملهی ساده پویاتر باشد، در مقابل یک جملهی مرکب. در این مورد، ممکن است بتوانید که یک جملهی شل و پاره را به دو قسمت تقسیم کنید.
(و) چه اشکالی دارد؟ به عنوان یک حرف ربط، فقط اطلاعات را در یک جمله مانند یک فهرست به هم متصل میکند: «این اتفاق برای من افتاد و سپس این اتفاق بعدی افتاد.» شما را از ایجاد پیوندهای جالبتر بین ایدهها منع میکند. اگر اتفاقی بیفتد و سپس چیز دیگری اتفاق بیافتد، تمام چیزی که شما میگویید این است که یک رویداد به دنبال دیگری آمده است. معمولا خیلی هیجانانگیز نیست. درحالیکه اگر یک رویداد اتفاق بیفتد، سپس رویداد دیگر اتفاق بیافتد، آنگاه یک رابطه برقرار میشود. انگیزه. علت و معلول. ساختار جمله به خودی خود به ایجاد روابط عِلّی و انگیزه کمک میکند، هنگامی که طرح و صدا همانطور که در فصل ۴ و ۵ گفته شد، شکل گیرند. نیازی به گفتن نیست که همه چیز – طرح داستان، صدا، استعاره – از جملهها سرچشمه میگیرند.
بیایید حذف کلمه (و) را از جملات تمرین کنیم، آن را با چیزی دقیقتر جایگزین کنید:
اصل: «قاعدگی من عقب افتاده است و برای خرید یک تست بارداری در داروخانه توقف میکنم.»
بازنویسیشده: « قاعدگی من عقب افتاده است، بنابراین برای خرید تست بارداری در داروخانه توقف میکنم.»
اصل: «من نمیخواهم باردار باشم و میخواهم دختری باشم که یک ماه پیش بودم و هنوز برنامههای بزرگی برای آیندهام دارم.»
بازنویسیشده: «اگر باردار نبودم. فقط اگر من هنوز آن دختری بودم که قصد داشت به شهر نیویورک نقل مکان کند.»
با جملاتتان بازی کنید. سعی کنید ابتدا آنها را یک طور، سپس جور دیگری اصلاح کنید. کدام راه نرمتر به نظر میرسد؟ کدام روش احساس را در جمله بهتر بیان میکند؟ چه جملهای روحیه را تقویت میکند، اتمسفر را عمیقتر میکند؟
دیالوگ در خاطره
دانشجویان نگران درستی در خاطرات (برای اطلاعات بیشتر به فصل ۹، درباره حقیقت در خاطرات مراجعه کنید) اغلب از من میپرسند، نویسندگان چگونه بهیاد می آورند، مردم چه گفتهاند؟ چگونه میتوانم به طور واقعی یک رویارویی را نشان دهم، مثلاً با مادرم وقتی هشت ساله بودم؟ گاهی در مورد رویدادهایی مینویسیم که ده یا بیست سال پیش اتفاق افتادهاند.
خوب، ما نمیتوانیم دیالوگ را دقیقاً به خاطر بیاوریم. من حتی نمیتوانم دقیقاً کلماتی را که ده دقیقهی پیش استفاده کردم، به یاد بیاورم، چه رسد به ده سال پیش. کسی هم، هر مکالمهی بالقوه مهمی را که ممکن است روزی در مورد آن بنویسد، ضبط نمیکند. اما نگران نباشید. ب هرحال، نوشتن یک دیالوگ دقیق، کلمه به کلمه، هدف خاطرهنویسی نیست.
آیا در مورد اینکه افراد مختلف چگونه صحبت میکنند درک درستی ندارید؟ – اگر نگوییم یک رونوشت واقعی- افراد مهم برای شما مانند دوستان، بستگان، شریک زندگی شما، همسرتان؟ آیا شما نمی دانید که مادرتان چه گفت آن لحظهای که شما را با قیچی در دست در حال بریدن موهایتان دستیگیر کرد؟ آیا شما حسی قوی از مکالمه با دوستپسرتان ندارید، هنگامی که گفتید باردار هستید یا وقتی به دوستدخترتان گفتید میخواهید با او ازدواج کنید؟
در تمام آثار نثر، داستانی و غیرداستانی، دیالوگ زمانی بهترین کارکرد را دارد که اشاره ای به گفتار را منعکس کند- پیشنهادی در مورد نحوهی صحبتکردن – در مقابل اجازهدادن به شخصیتها (واقعی یا تخیلی) برای سخنرانی. مانند جملات، هر خط گفتگو را تا حد امکان فشرده نگه دارید. زمان زیادی برای شخصیتها خرج نکنید که بگویند «سلام»، «خداحافظ»، «حالت چطوره؟» و به طور کلی کار را خراب نکنید. همانطور در مورد طول جمله، از خطوط پر از دیالوگ پرهیز کنید. بروید سر اصل مطلب.
زمان حال یا گذشته؟
اغلب از من میپرسند که چرا تصمیم گرفتم هر دوی خاطراتم را به جای گذشته، در زمان حال بنویسم. بالاخره اتفاقات در گذشته رخ دادهاند. آیا این منطقیتر نخواهد بود؟ شاید، اما انتخاب های نوشتن اینطور نیست که کاملا منطقی باشند؛ آنها احساسی و شهودی هستند. وقتی برای اولین بار شروع کردم خاطراتم بنویسم (و واقعاً نمیدانستم دارم چه کار میکنم)، آگاهانه زمان حال را انتخاب نکردم. کلمات به سادگی شروع به جاری شدن کردند – و من آنجا بودم – گذشته، حال بود.
اکنون، وقتی به روندش فکر میکنم، باید بگویم که طبیعی بود هر دو کتاب را به زمان حال بنویسم – گویی تجربه همچنان در جریان است. گذشته از بسیاری جهات، همیشه با ما میماند حتی اگر ما تغییر و رشد کنیم. اینطور نیست که احساس کنم در گذشته گیر افتاده یا به دام افتادهام. هنوز، هنگام نوشتن، من در آن لحظه، آن زمان، در آن زمان هستم. صدای معصومیت، صحنههایی را منتقل میکند که انگار اکنون در حال زندگی کردن با آنها هستیم. احساس آن لحظات را نشان میدهد.
صدای تجربه هم به همین ترتیب در زمان فعل حال فوریتر احساس میشود. به هر حال، این صدا همان نویسنده-من است که اکنون پشت میز نشسته و تلاش میکند تا بفهمد گذشته چه معنایی داشت. اکتشافات و بینش ما در مورد وقایع توسط نویسنده در حال حاضر منتقل میشود. ما در حال نوشتن در مورد حافظه (عمل یادآوری)، حال مستمر هستیم.
با این حال، فکر نمیکنم هیچ ضرر ذاتی برای زمان گذشته وجود داشته باشد. احساس دانایی که زمان گذشته اجازه می دهد، جذاب است. در حالی که بی واسطه بودن احساسی در زمان حال حاضر به خواننده کمک میکند تا وارد عمل شود. چه چیزی به شما، نویسنده، در هر قطعه بیشتر احساس راحتی میدهد؟ این مقاله یا خاطرات چگونه باید بیان شود؟ وقتی شروع به نوشتن میکنید، کلمات چگونه جریان مییابند؟ در گذشته؟ در حال؟ اگر مطمئن نیستید کدام یک بهترین صدا را دارد، چند صفحه را در یک زمان امتحان کنید، سپس تمام افعال را به زمان دیگر تغییر دهید. کدام احساس پویایی بیشتری دارد؟
[۱] “۳ A s”: adjectives, adverbs, and abstractions.
آخرین دیدگاهها