فصل ششم، قسمت دوم
(این فصل با توجه به صنعت نشر امریکا نوشته شده است.)
یک بعدازظهر بهاری سال ۱۹۹۶، پشت میزم نشسته بودم و روی رمانی کار میکردم (که تا به امروز هرگز آن را کامل نکردهام)، که تلفن زنگ زد. دیوید فنزا، مدیر اجرایی انجمن نویسندگان و برنامههای نویسندگی (awp) بود، به من اطلاع داد که خاطرات من برندهی جایزهی آنها در آثار غیرداستانی خلاق شده است. او به من گفت که این جایزه شامل یک جایزه نقدی به همراه انتشار توسط انتشارات دانشگاه جورجیا است.
من؟ یک برنده؟ فکر کردم باید اشتباهی رخ داده باشد، کسی با من بازی میکرد. دقیقاً یادم نمیآید که چه گفتم، اما فکر میکنم که هم خوشحال و هم افسرده به نظر رسیدم. بااینکه من به امید برنده شدن، یک نسخه برایشان ارسال کردم، هرگز به ذهنم خطور نکرد که برنده بشوم. خاطرهای با موضوع زنای محارم برندهی مسابقه ادبی؟ به هیچ وجه. به علاوه، فکر میکردم کتابم فقط برای خوانندگان زن جذاب باشد، درحالیکه قاضی، آدام هوچیلد، مرد بود!
بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، شک و تردید در وجودم موج میزد. مطمئن بودم دیو فنزا با شخص اشتباهی تماس گرفته بود. اشتباهی رخ داده بود؛ بهش زنگ زدم. اشتباهی در کار نبود.
چگونه شروع کنیم؟
ارسال نوشتهی خود به مسابقه یکی از راههای انتشار آن است. با این حال، من خود را بسیار خوش شانس میدانم، زیرا برنده شدن در یکی از آن ها خیلی بعید است. ناشران – حتی ناشران کوچک – چندین کتاب را در طول یک سال منتشر میکنند، در حالی که فقط یک کتاب میتواند برندهی هر مسابقهای باشد. به علاوه، غیر از ارسالهای سنتی، تقریباً همه مسابقات برای شرکت هزینه دریافت میکنند. این هزینهها برای پرداخت به قضات و در برخی موارد غربالگران نیز استفاده میشود.
غربالگران، که نویسنده هم هستند، انبوهی از نوشتههای ارسالی را مطالعه میکنند و بهترین انتخابهای خود را به داور منتقل میکنند- معمولاً حدود ده تا بیست اثر. اساساً هزینهها همهی کارهای درگیر در مسابقه را پوشش میدهند. اگر برایتان مهم نیست که چند دلار خرج کنید، ارسال کنید.
رسانه های انتشاراتی
سه راه خروجی اصلی برای چاپ کتاب شما وجود دارد که هر کدام دارای مزایا و معایب خاص خود هستند.
- اگر می خواهید یک انتشارات سودده بزرگ را امتحان کنید، اولین مورد، داشتن یک کارگزار ادبی است. میتوانید این کار را با پیشنهاد کتاب یا با نسخهی تکمیلشده انجام دهید. هنگامی که کارگزار، شما را به عنوان مشتری پذیرفت، نوشتهی شما را در اختیار ناشران مختلف قرار میدهد، مانند Random House، Simon & Schuster، W. Norton و Doubleday.
- با ناشران کوچک و مستقل و مطبوعات دانشگاهی، دومین خروجی، شما لزوماً به یک کارگزار نیاز ندارید. شما می توانید پیشنهاد کتاب یا یک نامهی درخواست همراه با یک فصل نمونه را ارسال کنید. (وب سایت هر ناشر را برای دستورالعمل ارسالی بررسی کنید.)
- به نظر می رسد رسانهی سوم، خود-انتشاری، کمتر از گذشته دارای انگ است. در حالیکه زمانی به این شرکتها «رسانههای پوچ» میگفتند، اکنون به احتمال زیاد به آنها «ناشرهای چاپ بر اساس تقاضا» میگویند.
چگونه بهترین تصمیم را برای کتابتان بگیرید.
وقتی زمان آن رسید که میخواهید کتاب خود را منتشر کنید، از خود بپرسید: کدام نوع از شرکتهای انتشاراتی مناسبترین به نظر میرسد؟ مثلا، اگر در مورد احتمال اتمام چاپ کتابتان نگران هستید، فرصتهای انتشار با مطبوعات کوچکتر را دنبال کنید. گرفتار فریب انتشارات بزرگ نیویورک نشوید، اگر مناسب شما نیست! از سوی دیگر، اگر مایلید از شانس خود در مورد طول عمر کتاب استفاده کنید و میخواهید پیشپرداخت نسبتاً سنگینی دریافت کنید، کتاب را به یک کارگزار تحویل دهید.
البته مشکل این است که هیچ کس گوی کریستالی ندارد. هیچکس نمیتواند پیشبینی کند که کدام کتاب ممکن است پرفروش شود و کدام نه. ناشران کوچک شانس آورده وکتابی پرفروش منتشر میکنند، در حالیکه یک ناشر بزرگ میتواند هزاران دلار برای بازاریابی یک کتاب سرمایهگذاری کند تا شاهد غرق شدن آن باشد. این یک تجارت سخت است. پس با غریزهی خود پیش بروید و آن شرکتی را دنبال کنید که حداقل در آن احساس راحتی میکنید.
با این حال، قبل از تصمیمگیری، تکالیف خود را انجام دهید. تا آنجا که ممکن است اطلاعات بیشتری در مورد کارگزاران و مؤسسات انتشاراتی به دست آورید.
خود را به عنوان یک سخنران حرفه ای معرفی کنید.
بعدازظهر اولین کتابخوانیام، در کتابفروشی شولر در گراند راپیدز، میشیگان، آنقدر ترسیده بودم که احساس بیماری کردم. تنها نشستن در اتاقی در خانه و قلب خود را بیرون ریختن – یا حتی اینکه بدانید غریبههای بینام در خلوت خانهی خودشان کتاب را میخوانند-یک چیز است، اما ایستادن در مقابل تماشاچیان و خواندن این کلمات در جمع، چیز دیگری است. از قضا، من همیشه در مورد اولین خوانش کتاب تازه منتشرشدهام در یک کتابفروشی خیالپردازی میکردم. اما حالا، در مواجهه با این احتمال، وحشت کرده بودم.
فرض کنید کسی نیاید. . . فرض کنید، بعد از خواندن، از من سوالات بیادبانه یا شرم آور پرسیده شود . . . فرض کنید خود خوانش یک شکست باشد، من شکست خوردهام . . فرض کنید، فرض کنید.
بنابراین من آماده شدم. بیش از حد آماده شدم. هر روز، خوانش بیستوپنج دقیقهای خود را تمرین میکردم و بخشها را با صدای بلند با خودم میگفتم. من لباس های جدید خریدم: یک لباس مشکی و چکمههای مشکی. شاید اگر کفش قرمز میپوشیدم، حالم بهتر بود، اما مشکی هنری به نظر میرسید. من نمی خواستم بیخیال ظاهر شوم.
حداقل به خودم اطمینان دادم که دوستانم شرکت خواهند کرد.
فضای کوچک کتابفروشی مملو از جمعیت بود. مطمئناً، دوستانم شرکت کرده بودند، اما افراد کاملاً غریبه نیز ظاهر شدند، گویی با جادو. مردان و زنان – اگرچه بیشتر زنان. این افراد چه کسانی بودند؟ چرا آنها برای دیدن من به کتابفروشی آمده بودند؟
پس از آن، مردم یکی یکی به سراغ من آمدند تا نسخههای امضاشدهی کتاب را دریافت کنند. چند نفر از زن ها نزدیک شدند و زمزمه کردند: برای من هم این اتفاق افتاده است. من با هر یک از زنها صحبت کردم، متعجب – در عین حال خوشحال – از این موضوع که آنها داستانهای خود را با من به اشتراک گذاشتند. یاد شاگرد سابقم افتادم، مارسی در جورجیا، که یک بار راز خود را با من زمزمه کرد – که او کلمات را دوست داشت.
آن شب در کتابفروشی، برای اولین بار به قدرت واقعی زبان پی بردم، چقدر عمیق، کلمات و داستانهایمان، ما را به یکدیگر، ما را به خوانندگانمان متصل میکنند.
سپس، گویی برای تأیید این درک، زن دیگری به من نزدیک شد، یک درمانگر از یک مرکز محلی حمایت از زنان، که از من دعوت کرد تا در سازمانشان سخنرانی کنم. « پیام شما به زنان دیگر کمک خواهد کرد.» او گفت. «آیا این کار را انجام خواهید داد؟»
گفتم: «بله»، هرچند در عمرم هرگز سخنرانی نکرده بودم. من هرگز حتی به سخنرانی حرفهای فکر هم نکرده بودم. بالاخره من یک نویسنده بودم. فکر میکردم که برنامه بازاریابی اصلی برای کتاب ارائه چند خوانش در کتابفروشیهای محلی خواهد بود، قبل از اینکه به نوشتن پشت میزم بازگردم.
کارتش را به من داد. شماره تلفنم را به او دادم؛ او گفت که برای تعیین تاریخ با من تماس میگیرد. آنچه از این برخورد و دیگران آموختم این است که گزینههای مختلفی برای انتشار پیامم در مورد آسیب کودک آزاری وجود دارد.
همچنین آموختم که سازمانهای خدمات اجتماعی، ترجیح میدهند یک سخنرانی واقعی به جای خواندن ادبی کتاب داشته باشند. نوشتن سخنرانی، همانطور که به نظر میرسد، چندان دلهره آور نیست. از قضا، زمانی که در واشنگتن دی سی زندگی میکردم و در کاپیتال هیل کار میکردم، برای نمایندگان کنگره سخنرانی مینوشتم. حالا این همه سال بعد، با صدای خود برای خودم سخنرانی نوشتم.
من چهار ارائه مختلف را برای انواع مختلف سازمانها طراحی کردم. بطوریکه به راحتی میتوانستم همهشان را ویرایش و اصلاح کنم تا به بهترین نحو با نیازهای یک کنفرانس یا گروه خاص تناسب داشته باشند:
برای مخاطبان عام، یک سخنرانی نوشتم با عنوان «کودک آزاری یک موضوع حقوق بشری است.»
برای سازمانهای حرفهای درمانگران، نوشتم « زبان صامت آزار جنسی کودکان» که در آن من روند درمانی خود را شرح میدهم تا به اعضای مخاطب کمک کنم تا با مراجعین خود کار کنند. وقتی کتاب دومم درباره اعتیاد جنسی منتشر شد، عنوان را به «زبان خاموش کودک آزاری جنسی و اعتیاد» تغییر دادم و بر این اساس سخنرانی را اصلاح کردم.
برای سازمانهای یهودی، سخنرانیای با عنوان «سفر یهودی من به خانه» نوشتم.
و برای گروههای زنان، سخنرانیای با تغییری فمینیستی خلق کردم.
همه سخنرانیهای من شامل بخشهایی از کتابهایم هستند، بنابراین نوشتن آن، آسان تر از این است که از صفر شروع کنم!
از زمانی که اولین کتابم منتشر شد، بیش از صد ارائه در کنفرانسهای پیشگیری از کودکآزاری و اعتیاد جنسی و همچنین در کالج ها و دانشگاه ها داشتهام. من (به عنوان چند مثال) در ائتلاف خدمات خانواده و کودکان در آیووا، کنفرانس ایالتی میشیگان در مورد سوءاستفاده و غفلت از کودکان، انجمن توسعهی سلامت جنسی و همایش آزار جنسی کودکان نیوانگلند صحبت کردهام. من همچنین با مدارس مددکاری اجتماعی، دپارتمانهای مطالعات زنان و رشتههای تحصیلی روانشناسی و جامعهشناسی صحبت میکنم. در حالیکه من هنوز از صحبت کردن در جمع عصبی میشوم، مزایای آن بر هر ناراحتی لحظهای تاثیر میگذارد. با سفر به کنفرانسها و مصاحبهها، با صدها نفر از افراد فوقالعاده علاقهمند به داستانم آشنا شدهام. به علاوه، تصور کنید در مقابل تماشاچیانی ایستادهاید که بعد از اینکه شما با صدای بلند دربارهی آنچه خود نوشتهاید صحبت میکنید، کف می زنند! بسیار خوشحال کننده است – به خصوص پس از سالهای طولانی که تنها در یک اتاق گذرانده و مشغول نوشتن بودهاید.
من به شما پیشنهاد میکنم که به صورت محلی، در شهر خود، شروع کنید. جایی که از قبل مخاطبینی دارید. سازمانهای محلی معمولاً به سازمانهای دولتی مرتبط هستند که به نوبهی خود به سازمانهای منطقهای و گروه های ملی گره خوردهاند. وقتی با این گروهها تماس میگیرم، برایشان نامهای کوتاه میفرستم، در حد یک صفحه، که تخصصم و اطلاعات مربوطه را ارائه میدهد. فهرستی از سایر سازمانهایی که در آنها صحبت کردهام و فهرستی از نظرات را اضافه میکنم تا بدانند چگونه مردم به ارائههای من پاسخ دادند. بعد از اینکه خود را تثبیت کردید، تبلیغات شفاهی به شما کمک میکند تا برنامهها را نیز ردیف کنید.
موضوع خاطرات شما هر چه که باشد، باید بتوانید خود را به عنوان یک سخنران حرفهای معرفی کنید. سازمانهای مددکاران اجتماعی و درمانگران با مراجعینی که با انواع مشکلات دست و پنجه نرم میکنند، سر و کار دارند- نه فقط، بهبودی از کودک آزاری. اگر در مورد اعتیاد (غذا، رابطه جنسی، الکل، داروها، مسکنهای تجویزی) نوشته اید؛ ازدست دادن عزیز؛ بیماری جسمی؛ بیماری روانی (افسردگی، بیگانگی، تنهایی)؛ طلاق؛ فرزندخواندگی؛ خانوادههای ناکارآمد – هر نوع ضربهی روحی دوران کودکی – سخنرانی بنویسید. تقریباً هر داستانی را میتوان به ارائهای که برای متخصصان سلامت روان جالب باشد، تبدیل کرد. همه این سازمانها، کنفرانسهایی برگزار میکنند که نیاز به سخنران دارند. در بیشتر موارد، آنها مشتاق هستند که کسی را که در مورد داستان زندگی واقعی خود نوشته است، دعوت کنند- داستان زندگی شما.
همچنین، در مجامع حرفهای بیشتر از همایشهای نویسندگی کتاب میفروشم. از آنجایی که هیچ یک از خاطرات من نقدی در روزنامه بزرگ شهر را دریافت نکردهاند، فروش کتابم در کنفرانسها تا حد زیادی به نگه داشتن آنها در چاپ کمک میکند.
بنابراین با انجمنهای روانپزشکان، روانشناسان، مددکاران اجتماعی، مشاوران خانواده تماس بگیرید. به آنها بگویید که برای ارائه یا برگزاری سمینار برای کمک به آنها برای درک بهتر مراجعین خود که با کودکآزاری، اعتیاد، غم و اندوه، خانوادههای ناکارآمد، مسائل مربوط به زنان، معنویت – هر چه که پیشینه شما ممکن است باشد- سروکار دارند، در دسترس هستید. شما آن اتفاق را زندگی کردهاید و از آن طرف بیرون آمدهاید. اکنون، شما هستید که میتوانید دانش و تخصص خود را با دیگران به اشتراک بگذارید.
فرصتهای اینترنت برای کتابتان
وب فرصتهای نامحدودی برای تبلیغ کتاب به شما ارائه میدهد. اغلب سازمانهایی که در مورد ارائه، با آنها تماس میگیرید، وبسایت نیز دارند. بسیاری از آنها، بخشی به نام «داستانهای واقعی» یا چیزی مشابه را در سایتهای خود دارند. این داستانها در قالب مقالاتی مختصر که میتوانید به کتاب خود در آنها اشاره کنید، منتشر میشوند. اغلب، این سازمانها یک کتابفروشی مجازی هم دارند که کتاب شما همچنین میتواند در آن فهرست قرار گرفته یا بررسی شود.
چگونه این منابع آنلاین را پیدا کنیم؟ اگر سازمانی را میشناسید که به موضوع کتاب شما میپردازد، از آنجا شروع کنید اگر نام سازمانها را نمیدانید، جستجو در گوگل را شروع کنید. مثلا، اگر در گوگل برای دستهبندیهای زیر جستجو کنید، به بیش از یک میلیون پاسخ برای هر یک میرسید: «غم» + «گروههای حمایتی»؛ «طلاق» + « گروههای حمایتی»؛ «سلامت جنسی» + «اعتیاد». بیش از هفده میلیون وجود نتیجه برای «سوء مصرف مواد» وجود دارد. اگر «انجمن ملی مددکاران اجتماعی» را در موتور جستجوی گوگل تایپ کنید، به نزدیک نیم میلیون نتیجه میرسید! و چه کسی در مورد موضوع مورد علاقهی یک مددکار اجتماعی نمی نویسد؟ در جستجوهای گوگل خلاق باشید. اگر بلافاصله آنچه به دنبالش هستید را کشف نکردید، با اصلاح کلمات کلیدی به جستجوی خود ادامه دهید.
البته، نیم میلیون نتیجه بسیار زیاد است. خیلی دستهبندی گستردهایست. اما اگر روی چند مورد از بهترین نتایج مانند انجمن ملی مددکاران اجتماعی کلیک کنید، پیوندهایی کوچکتر و گروههای هدفمندتری را خواهید یافت. با آنها تماس بگیرید تا ببینید آیا میتوانید مقالهای برای سایت آنها ارسال کنید. آیا آنها کنفرانسی دارند که شما امکان ارائهی یک سخنرانی داشته باشید؟ آیا آنها کتابفروشی مجازی دارند؟ کتابها را بررسی میکنند؟ با دنبال کردن لینکها، سایتهای بیشتری پیدا خواهید کرد.
از طریق وب، با سازمانهای خدمات اجتماعی برای فرصتهای سخنرانی و نقد کتاب تماس بگیرید و همچنین برای ارسال مقالات کوتاه در مورد داستان خود (نسخهی بسیار فشرده از خاطراتتان).
حتی اگر نشریات اصلی نقد کتاب شما را بررسی نکنند، دلیلی وجود ندارد که مسائل را به دست خود نگیرید و کتاب خود را به بازار عرضه نکنید. وب، دور زدن روزنامههای چاپی و مجلات را بسیار آسان کرده است. هنگامی که کتاب خود را نوشتید و منتشر کردید، وبسایت خود را بسازید، و بازاریابی را شروع کنید – خواه در نیویورک تایمز بررسی شده باشید یا نه.
اهمیت همهی صداهای شما
البته اکثر نویسندگان مایلند که در تایمز نقد شوند، زیرا آن اعتبار عظیمی را ارائه میدهد. سالها پیش، اندکی پس از شروع نوشتن، زمانی که هنوز در تگزاس زندگی میکردم، در یک کنفرانس نویسندگان در هیوستون با زنی آشنا شدم که او را «لیزا» مینامم. او اخیراً یک رمان زندگینامهای در مورد پسر اوتیسمیاش منتشر کرده بود. من شگفتزدهی او بودم. اصلا مهم نیست که در آن زمان هیچ سرنخی نداشتم که واقعاً چگونه یک رمان بنویسم، اما فانتزی مهمانیها با کارگزاران ادبی و ناقدان ملی را داشتم. گذشته از همه اینها، من چهار ساعت در روز را روی ماشین تحریر قابل حمل اسمیت کرونای قدیمی خود وقت میگذاشتم. با این حال، در آن زمان خیلی زود سرخورده شدم، وقتی متوجه شدم که کتاب لیزا نقد تایمز را دریافت نکرده است. او به شهر نیویورک برای ملاقات با ادبا پرواز نکرده بود. در عوض، او خوانش در یک کنفرانس اوتیسم را توصیف کرد. او به من گفت که چقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود برای به اشتراک گذاشتن داستان خود با سایر والدین کودکان اوتیستیک، از آنجایی که او به امیدها و ترسهای آنها صدایی بخشیده بود. در آن زمان فکر کردم چه ناامیدکننده. من رفتم تا با یک کارگزار ادبی مذاکره کنم تا مطمئن شوم که سرنوشت لیزا از آن من نخواهد بود.
آیا هنوز امیدوار هستم که در تایمز بررسی شوم؟ قطعا. اما من همچنین میدانم که من و همچنین کتابهایم، بدون آن زنده خواهیم ماند. من مطمئناً برای وقوع آن منتظر نمیمانم. مهمتر از آن، من از قدمهای قوی و استوار لیزا پیروی میکنم. الان میفهمم که منظورش از گفتن احساس تاثیر از سخنرانی در کنفرانس اوتیسم چه بود.
بعد از هر یک از سخنرانیهایم، برای پرسش و پاسخها وقت میگذارم: آیا مادرت میدانست که پدرت به تو آزار جنسی میرساند؟آیا پدرت، خواهرت را نیز اذیت کرد؟چه تکنیکهایی توسط درمانگر شما مورد استفاده قرار گرفت که بیشتر به شما در بهبودی کمک کرد؟ مخاطب به پاسخهای من اهمیت میدهد. زیرا پاسخ ها به دیگران کمک میکند – زنان و مردان – در حال مبارزه با گذشتهی آسیبدیدهی خودشان.
آخرین دیدگاهها